یک روز پیش از رمضان مبارک،به دریاچه ی"گَهَر" در اُشترانکوه لرستان،ازمسیرشهر دورود،که مسیری18کیلومتری و کوهستانی تا دریاچه وهمین مقدار برگشت،که ما با دیوانگی محض! یکروزه 36 کیلومتر را رفته و برگشتیم،به عشق گهر..ساعت4صبح ازبروجرد حرکت و23شب خانه بودیم...شعر خیلی بلندتر بود.حدود140 بیت،کوتاه کردم،خواستم دوقسمت کنم،فکرکردم لطفش ازبین میره..امیدوارم لذت ببرید و خسته نشید..کوروش
مثنوی گهر
به یک صبحِ بهاریّ ِ دل انگیز
میانِ گُرگ و میش و سِحرِ شبدیز
نمودم عزمِ دیداری زِ یاری
که خوانده بود در صبحِ بهاری
نبود افسوس بانگی از خروسی!
به گوش آمد نوایی از ملوسی
نوای سیره ی همسایه مان بود
خوشی از ما-گمانم- او به جان بود
نسیمی را ز سوی جنّت آمد
توگویی آمده بر ما خوشامد!
به سوی مقصد نام آشنایی
سپردم دل به رویای رهایی
بسوی دلبر جانانه ام کوه
نهادم جا تمام غم وَ اندوه
به همراهم نگار دلبری بود
که بر ماه فلک او برتری بود
ز شهر و تیرگی پر را گشودیم
کبوترهای عشقی را-چو- بودیم
چو از شهر و شلوغی دور گشتیم
همه دل بستگی در شهر هشتیم
میانِ سبزه های دامنِ کوه
که از دل ها ربوده غم وَ اندوه
بر آمد چشمه ی خونین خورشید
میانِ تیرگی از جان خروشید
طلایی نورِ آن همچون سپاهی
عقب زد لشکری را از سیاهی
سپردم دل به کوه و مهرِ تابان
که اندک اندک آمد او خرامان
بر آمد مهر و بر دل ها بتابید
ندا گویی بر آورده: کجایید؟
به راه پر زِ پیچ و پر زِ شیبی
کنارِ دل ربا یاری حبیبی
ز پی آمد بلندا و فرازی
که بگذشتیم ما با سرفرازی
همه دل داده بر دامانِ دلبر
تن وجان گرم شد ازجانِ دلبر
گوَن ها هر کنار و گوشه پیدا
وَ پروانه به روی گل چه شیدا
سمندر گاه پیدا می شد آرام
به دنبال -گمان- یاری دلارام
ز موسیر و ز ریواس و علفها
زِ هر گونه گیاهی بود پیدا
و آثاری از آن زیبای پر شرم
خم او کرده رُخِ زیبا زِ آزرم
خطوط برف زیبای سپیدی
میانِ سختِ صخره گُل تودیدی؟
خنک آمد نسیمِ کوهِ زیبا
فرح بخش و دل انگیز و فریبا
میان این خوشی های طبیعت
هوای پاکِ از رب داده نعمت
فراوان سختی و جان کندنی بود
گهی از نای ما چون رهزنی بود!
به شیبِ"پنبه کار" ش تن نیاسود
به جان ها خستگی بسیار افزود
تنورِ سینه و گرمای سوزان
نفس ها داغ و تند و بس فراوان
سکوتی محض بر یاران فرو شد
نوای هنّ و هن ناگاه رو شد!
عرق از گردنم در جو روان شد!
اَقل از هر کدامِ ما توان شد!
ولی پایانِ هر شب نور باشد
زِ مهرْ ایزد به شبها نور پاشد
وَ نومیدی شکستش با امید است
ختامِ تیرگی ها را سپید است
به آخر آمد عسرانِ من و ما
به آرامی گراییده نفس ها!
تنورِ سینه اندک سرد گردید
نفس ها هم بدونِ درد گردید
دوباره طبعِ شوخِ بعضِ یاران
شکوفا شد به گلهایی هزاران!
نشاطی جمعِ ما را بر گرفته
یکی آوازِ خود از سر گرفته
کنار چشمه ای پاک و مصفّا
زِ چای و دودِ آتش، عطر برپا
بسوی آسمان شد شعله هایش
چه حالی داد عطر و طعمِ چایش
به جمعی از صمیمی دوستانی
وَ کوهی پُر زِ اسرارِ نهانی
چه شوری بر دل و جان آمده بود
شراری بر دلِ یاران زده بود
سفر با کوله های دوش و یاران
عرق از روی و تن گویی چو باران
به سوی مقصدِ زیبای جانان
روان گشته به شوقی صدهزاران
هوای عاشقی در جان ما بود
که سختی ها زِ یاران سهل بنمود
سرانجام آخرین پیچ و گذرگاه
زِ حیرت بر لبِ ما آمده آه!
نگینِ دلبر از آن دور، پیدا
درخشان لولو یی تابید-گویا-
به سویش رفته یارانم شتابان
چو تشنه سوی آبی در بیابان
نگینِ زاگرس رخشان و زیبا
چنان فیروزه ی یاری فریبا
که بر انگشتِ زیبایی درخشد
به کوهستان فریبایی ببخشد
کنارِ یارِ دلبر آرَمیدی؟!
زِ عشق از آن لبش حرفی شنیدی؟!
لبِ سُرخی به دندانت گزیدی؟!
میانِ گرمِ آغوشی لمیدی؟
هوا و حال مارا اینچنین بود!
تن خسته کنار آن بیاسود!
نسیمی روی دریاچه وزان بود
چو قابِ عکسِ زیبا در گمان بود
وَ یا نقّاشیِ خاصّ کلاسیک
درخشان،لایه های محو و تاریک
شناور قایقی کوچک در آن بود
نسیمی همچنان بر آن وزان بود
شناور آن قزل آلای زیبا
میانِ عمقِ کم زیبا چو رویا
دلم را قلقلک می داد آرام
گَهَر همچون نجیبِ اسبی و رام!
گهی آبی گهی فیروزه ای رنگ
به زیبایی به دلها می زند چنگ
نسیمی چون وزان می شد گَهَر نیز
خروشان می شد و بس شور انگیز
تو گویی شوق آغوشی به سر باد
که شیدا نغمه ای این گونه سر داد
چنان قوس و قزح زیبا وهفت رنگ
نوازَد بر دلت زیبا چو آهنگ
کنار جمع یارانی فراوان
که افزودند شوری را هزاران
چه خوش آن روزِ ما سر آمد و شاد
امید آن که دلِ تو اینچنین باد
حمید رفیعی راد(کوروش) 96/03/05
*زیبای پُرشرم،منظورم"لاله واژگون" گل خاص زاگرس،که در جهان تنها در بخشهایی از لرستان،کردستان،و چهارمحال،می روید،طبیعی
زیبا قلم زدید