پنجشنبه ۶ دی
اشعار دفتر شعرِ دلتنگی های من شاعر مهدی قاسمی(مرد تنهای شب)
|
|
شبانگاهی دلی،
به نماهنگ صدایی که
میپیچد درسکوت،
|
|
|
|
|
جنگلی سر سپرده
به آواز،
و
دارکوبی خسته از تقلا
خسته ی غربت است
و
تنهایی بی یار
صدای جغد پیر
|
|
|
|
|
پیرهنی ،آویخته در باد
عطر تن،لخت خاطره ای
پیچیده در کوچه
|
|
|
|
|
جنگلیآسوده از غبار
و
کلبه ی مخروب قدیمی،
سرگذشت غمبار ،
و دردی جانکاه
تنهایی مفرد معشوق
رهایی
|
|
|
|
|
مانند کودکی در جنگ،
اندوهگین،
وکلبه ای اسیر دست سرباز ی از،دشمن
تنهایی،پرستویی در سوگ عشق
وقصه
|
|
|
|
|
مرگ من فرا خواهد رسید برساحل گورستانی خموش
و پایانی پراز انتظار
ازدحامی از کینه و نفرت
مرگ من ،آب
|
|
|
|
|
میخواستم بروم
دربه در جاده ها بودم!
نه مقصدی برای رفتن بود
نه
|
|
|
|
|
هر نگاه تو را یادیست در من
و هر دشت مرا خاطره ای
|
|
|
|
|
کاش در این آذر ماه کسی بدنبال من میگشت
شاخه ای رز در دست به زیر پ
|
|
|
|
|
خیال شانه هایت مرا به تباهی میکشاند
نوازش میکنم هرشب
پریشانی گیسوانت را
مرد تنهای شب
|
|
|
|
|
گذشت جوانی ام در کنج میخانه ای
و
روزگار تازیانه زنان به کنج خلوت گه زندانی کشانید مرا
به کد
|
|
|
|
|
مثل اشک در تو پنهانم
و تو پنهان در غم ،
مثل باران در تو گم ام
تو در دل شب ،
در ویرانگی ت
|
|
|
|
|
سرنوشت غم انگیزی را میماند درخت جوانی که خمیده ایستاده است
و تنه اش ابستن زخم هایی ست درد ناک
و من
|
|
|
|
|
ویک عکس ناگهان مرا به رویا برد...
|
|
|
|
|
به جرم بوسه ای ترساندند مارا
که جرم است و گناه
و خود، همخواب خوش رویان
ترساندند نسلی را که
|
|
|
|
|
یک شب میان اندوه هایم
یک شب میان اندوه هایش
شبی میان تنهایی هایم
شبی میان تنهایی هایش...
که چه م
|
|
|
|
|
درمان درد هایم
جز آغوش تو دوایی هست ؟
از پریشان احوالی ام ،
جز صدایت مرهمی هست
آغوشت همه
|
|
|
|
|
چو من در یاد توام
میشود نشوم مست در یاد هوایت یا شاید نگاهت ؟
|
|
|
|
|
همه اش درهم شد،
آن ارزو ها
رویا ها
تکراردر تکرار
فصل ها
همه عبور شدند
انگور ها شراب تلخ
زمست
|
|
|
|
|
سالها بعد ،شاید میان حجوم تنهایی هایم
زنی شبیه تو ،
خاطره ساز تو باشد
شاید میان غصه هایم ناگه
|
|
|
|
|
باران میزد برتار وپود باغچه ها
رخ در رخ میشود باپنجره ها
شمیم عطرش مینوازد در گوش باد
میزد قطره
|
|
|
|
|
کاش من، دستم میرسید به چرخ گردون فلک،تا یکی یکی میرباییدم دلتنگی ها رااز دل شب....
|
|
|
|
|
عاقبت سرنوشت مینوسید برای من و تو شعری از جنس بلور را
|
|
|
|
|
گاهی باید فقط یک نفر باشه
یک نفر کافیه برای این جهان
کسی باشد که گلی بدستت دهد
و بوسه ای با طعم ع
|
|
|
|
|
شهریور که میشود دلم شور می افتد
بعد تو هیچ ماهی بدل ننشست
بعد تو ،شهریور ها امدند و رفتند
و هیچ ک
|
|
|
|
|
انجا که اخرین نفس ها به تپش میافتد
و هیچ گریزی نیست
و مرگ ارام ارام در اغوش میکشدم
نمیتوان فرامو
|
|
|
|
|
حال مارا کس نفهمید
هر چه بر دیوار کوبیدیم ،
هر چه فریاد زدیم....
عاقلان همه در فکر خویش.
ناگه دی
|
|
|
|
|
ارامشم تویی ارام جانم
در کجای جهان پنهانی
نهان شو!
دستم نمیرسد به رویای دیدنت...
|
|
|
|
|
میشود در این تنهایی غربت
نوشید چای بدون قند را
میشود عاشق شد
دوست داشت ادمها را
میشود تکرار کرد
|
|
|
|
|
به کدامین فردا دلخوش باشیم و به کدامین دیروز حصرت ،امروز در انفجار واژه ها درهم امیخت ،انگار نه دیرو
|
|
|
|
|
هوا ابریست
و هی مدام باران میبارد
و عطر تو را در مشام من پرکرده است
درکنار پنجره
من و یاد تو
ب
|
|
|
|
|
یک شب میان فکر های اندوهگین
میان بیگانگی خاطراتت
تنش های مداوم با افکارم
درهم ریختگی روز های بی
|
|
|