شنبه ۱۴ مهر
|
|
خواهشأ از خام نترس.؟
ای دل از همهمۀ گردش ایام نترس
قلب دریا به شکاف از خطر دام نترس
توبه بشکن
|
|
|
|
|
در جهان خالیم "شاید، اگر" بسیار ریخت
|
|
|
|
|
دلم خینه و خو نیروم امشو
خدا دونه چقد داغونم امشو
یه چند روزه که خیلی بده حالم
انگار که اشکهسه د
|
|
|
|
|
سلام حضرت باران درود ساقی آب
کویرزنده شود با خروش چشمه ی ناب
گروه تشنه به امی
|
|
|
|
|
ای سرزمینِ گمشده ، آزاده تن ، سیستانْ خیال/ موعودِ هامون و انار ، بر دل نشسته آتشت
|
|
|
|
|
ای اهوی ختن به این باغ خوش آمدی
به این باغ پر از عطر و گلاب خوش آمدی
خوش بو و پرگل است
|
|
|
|
|
درونم سیاه و نگاهم روشن است
به این پیرهن دورو دوخته ام میبالم
|
|
|
|
|
جان زمین ز دیوِ زمان، ضجه می زند
گرگ هوا به چهرهٔ جان پنجه می زند
بنیان خانه سُست و کمر خم شد از
|
|
|
|
|
شعری کودکانه در وصف ماه مبارک رمضان
|
|
|
|
|
چشمِ حسودِ پنجره را کور کن وَ بعد
|
|
|
|
|
بُرون شو از عبثِ «مازِ» گربه رقصان ها
نَرَقص با طربِ سازِ گربه رقصان ها
|
|
|
|
|
پشت یک پنجره چشمی نگران پای قدمهای مرا می پایید
|
|
|
|
|
دراین دنیای توو در توو
درمیانِ حقایقی چون برف ،
دراین فصلِ سفیدِ خشک
|
|
|
|
|
به کنجکاوی گرایید بچه موری
|
|
|
|
|
مثل یک قوی سپید ،با وقار و درخور
|
|
|
|
|
_گُل برنجک!
آخرین زمستان را
دوام بیاور؛
|
|
|
|
|
لبخندِ ملیحَش
شکوفه ای نیمه باز
نظیرخنده ی آفتاب
شبنمِ اشکهایش
بسانِ رودی جاری
|
|
|
|
|
دلم برای کودکی هایم تنگ شده است...
|
|
|
|
|
سیه چشمون مستُم سی چرا دردُم نمی فهمی
اسیر عشقتُم ظالم سی چرا دردُم نمی فهمی
|
|
|
|
|
دنیا به من یک جرعه خوشبختی بدهکار است
|
|
|
|
|
گُنجِشم است هردو جهان ، گُنجِشِ من نیست جهان
گوهرِ لامکان منم ، نگُنجم به کون و مکان
|
|
|
|
|
با اینکه خزان رفت و بهار آمده است
در کشور دل غصه به بار آمده است
|
|
|
|
|
زاغکی روی درختی لانه داشت
هر چه می دزدید آن جا می گذاشت
|
|
|
|
|
عشق دنیایی غنی اما محبت های ریز
مثلِ نامه های کوتاهی به شیشه های میز
|
|
|
|
|
راه و رسمِ «پاچه بازی» ساده است
پاچه خواری، پاچه مالی با حریر!
|
|
|
|
|
این زمستان گران تمام شده، نیست حرف از بهار، پس یعنی...
به کدامین خزان فروخته اید؟ به چه قیمت؟ چرا
|
|
|
|
|
زن یعنی: یک تنه پشت علی ماندن
بی واهمه از امام و ولی خواندن
زن محراب و معراج همسر است
برترین بار
|
|
|
|
|
زندگی سر به سرش روی روالی که نپرس
دشت پر میشد از آه قطاری که نپرس
|
|
|
|
|
کم حوصله ای ،طاقت دیوانه نداری
|
|
|
|
|
*بهشت زهرا
اینجا
داستان زندگی
به آغاز خود مي رسد
درست بر سطر اول
آنجا كه قلب بازماندگان
از د
|
|
|
|
|
برای فتح آغوشت مدارا می کنم هر شب
|
|
|
|
|
پُر از حس ِ خوبم به تو...
|
|
|
|
|
به راستی آیا که ذات آدمی...
|
|
|
|
|
سوگواری رسم است به بهاری که ندارد خورشید...
|
|
|
|
|
چشمم افتاد برآب
آبِ جاری باخودش بُرد ، چشم مرا
|
|
|
|
|
سرم دارم زخدایی که من و دید و ندید
چشم پوشید زگناهم آن که آبروم خرید
|
|
|
|
|
مِهر خونین در کفن ، داغِ جگر تعریف شد
|
|
|
|
|
چګونه می توان از تو ګریخت
|
|
|
|
|
تجربه اموخت جز یک رنگی رنگی نیست
گر بود رنگ به میل انسان سازی نیست
صف به صف مخلص مسئول او
جز صراط
|
|
|
|
|
سرد استُ
آسمان میبارد
زیرِ باران راه رفتن
عالمی دارد
اگر یار باشدُ عشق باشدُ
خاطره بازی
آگرین
|
|
|
|
|
من از تنهایی و رسوایی قلبم نمی خندم
|
|
|
|
|
کسی هست معنایم کند
عشقش آسمانی
محبت اش خاکی
دلش دریایی
دوست بدارد مرا
در اوج تنهایی
در ک
|
|
|
|
|
تو که ستاره شرقی منی
نگاه میکنی به من کمی
چرا آخه پره غمی یعنی
دلت شکسته مثل من کمی
تو که عشق من
|
|
|
|
|
هر چه سپید می کشم
از دست غزل های توست
|
|
|
|
|
من شبیه خاطرات یک اسیر جنگیم
واقعیت داشتم اما کسی باور نکرد
|
|
|
|
|
ماه
روی دیگر مرگ است
حالا که شب
با گریههای امپراطور
خوابش برده
....
|
|
|
|
|
و من باید برای یافتنت به رویا روم
شاید روحِ دلتنگم تو را بیابد
بدونِ تو جهان برای من
یک توهم است
|
|
|
|
|
عمریست که همصحبت پنهانی عشقم
پژمردهی یک غیبت طولانی عشقم
|
|
|
|
|
ما...
خریدنی نبوده و نیستیم!
|
|
|
|
|
تو با قلب ویرانم چه کردی؟
که در جان بیمارم ، خانه کردی ؟
اگر عاشق نبودی پس چرا تو ؟
قلب خواندی
|
|
|
|
|
گرتو خدای خود شوی من به خدای خود روم
گرتو خدای من شوی ، کی به خدا توان روم
|
|
|
|
|
ما ترک نگفتیم که او درک کند
شاید دل او کینهٔ دل چرک کند
لیکن نکند روی به معراج دلش
ترکی که خودش ر
|
|
|
|
|
دوسِت دارم دیوونه وار
میچرخم دور چشم تو پروانه وار
تو هم سر زبون بیار
بگو دوسم داری یه بار
|
|
|
|
|
چندیست که این خسته دگر پای ندارد/آبستن درد است و سر زای ندارد
|
|
|
|
|
گرگ و میش است
گرگ و میشی سخت سهمین است
|
|
|
|
|
خیال کردی من باز با دیدنت
مثل اون قدیما هراسون میشم
|
|
|
|
|
دنیا به گذشتن و گذارش زیباست
|
|
|
|
|
من از سرزمین دیگری می گویم
آنجا که هیچ نیست
بجز تموجِ نورِ محضِ مفصل
از مشرق یقین
|
|
|
|
|
وقتی میمرد ، هنوزچشم انتظار بود
امیدی که دگر، دراحتضار بود
|
|
|
مجموع ۱۲۶۹۵۰ پست فعال در ۱۵۸۷ صفحه |