شنبه ۳ آذر
اشعار دفتر شعرِ غزل شاعر حسن عباسي
|
|
میتوان با اخم تو یک جنگ را آغاز کرد
|
|
|
|
|
به ظاهر چهرهای خوشرنگ داری
|
|
|
|
|
مغرور ولی تابع هر حرف حسابیم
|
|
|
|
|
عمریست که همصحبت پنهانی عشقم
پژمردهی یک غیبت طولانی عشقم
|
|
|
|
|
با من سخن از قصهی دلگیر روا نیست
غیر از غزل و شعر دلانگیز سزا نیست
|
|
|
|
|
در بركه ساكنیم و به دریا نمیرسیم
درگیر لحظهایم و به فردا نمیرسیم
|
|
|
|
|
باید نشانت را بپرسم از خیابانها
یا گم شوم دنبال تو سوی بیابانها
|
|
|
|
|
رفتنت شد زلزله، من مثل بم ویران شدم
مملو از بغض و سکوت و گریهی پنهان شدم
|
|
|
|
|
تصویر نگاهت به دلم قاب شد ای عشق
چشمان تو یک منظرهی ناب شد ای عشق
|
|
|
|
|
بیدغدغه با عشق وقتی روبهرو هستی
غرقِ نگاهش بیسخن در گفتوگو هستی
|
|
|
|
|
جان من جایِ خودت باش نه رويایِ خودت
ديگران هرچه بگويند، بمان پایِ خودت
|
|
|
|
|
به تابستان چشمانت قسم مانند دريایی
نگاه گرم تو جاریست در من، عين رويایی
|
|
|
|
|
ماهِ خون آمد، مشامم پر شده از بوی عشق
تر شده چشمِ جهان در ماتمِ الگوی عشق
|
|
|
|
|
وقتی طلوع عشق، کمی دیر می شود
حتی سکوتِ پنجره دلگیر می شود
|
|
|
|
|
آمدی و جان گرفتم، رفتنت جان را گرفت
بغضِ دلتنگی به یادت، حسِ باران را گرفت
|
|
|
|
|
دنياي من با تو اگر همسنگ مي شد
اين زندگي با عشق تو خوشرنگ می شد
|
|
|
|
|
ديدن ندارد حال من، وقتی كه حالت خوب نيست
انگار غير از تو كسی در چشم من مطلوب نيست
|
|
|
|
|
يك روز می آید که دستت دست من باشد
بین من و تو فاصله یک پیرهن باشد
|
|
|
|
|
يك روز می آید که دستت دست من باشد
بین من و تو فاصله یک پیرهن باشد
|
|
|
|
|
كج كرده دنيا راه خود را از مسيرم
آزاده هستم ليك در دامش اسيرم
|
|
|
|
|
به ظاهر چهره ای خوشرنگ داری
ولی دیدم دلی از سنگ داری
|
|
|
|
|
درد است قلم مركب شيطان شده باشد
یا حیله گری باور انسان شده باشد
از درد نگوید ، غم ما را ننویسد
|
|
|
|
|
شبیه آسمان هستی پرستار
خلیج بی کران هستی پرستار
|
|
|
|
|
هر دم از روضه ي رضوان خبري مي آيد
|
|
|
|
|
وقتي كه موشك هست چيزي كم نداريم!
حتی اگر پوشک نباشد ، غم نداریم!
|
|
|
|
|
این غزل از سیرت نیکوی توست
|
|
|
|
|
دورم اگرچه مدتی را از هوایت
خواندی مرا با مهر ، در صحن و سرایت
|
|
|
|
|
مهرت درون سینه ام همواره برپاست
آغوش این خانه برای تو مهیاست
وقتی نباشی زندگی كابوس تلخي ست
با تو
|
|
|
|
|
تا حسرتم در قاب شيشه جا گرفته
|
|
|
|
|
لطفا بیا و عاشق من باش مثل قبل
|
|
|
|
|
بیا اردی بهشتم را تو زیبا کن
|
|
|
|
|
تنها به سوز عشق تو آهنگ می زنم
|
|
|
|
|
با تو اگر این زندگی همسنگ می شد
دنیای من با عشق تو خوشرنگ می شد
|
|
|
|
|
سلام ای عشق نابم ، گوهری از مهر حوایی
درود ای یار پردردم ، سلام ای عشق طوبایی
|
|
|
|
|
می تراود شعر ، از چشمان تو بانوی من
كاش باشد شعر من شايان تو بانوی من
|
|
|
|
|
صبحانه با طعم لبت، اين دل بغل می خواست
آنقدر شيرينی كه لب، از تو عسل می خواست
|
|
|
|
|
در داستان نيمه تمامت رها شدم
از فصل هاي قصه ي عشقت جدا شدم
|
|
|