پنجشنبه ۲۰ ارديبهشت
|
|
حالا که احسـاس مرا دانستی ای یـار
بازآ که بی تو مردم ای بی تای دلدار
کُـشته مرا این حس از تو دور ب
|
|
|
|
|
منازل سفرت پیش دیده می آرم....................
|
|
|
|
|
شاخه های غم مرا پژمرده بود
در غبار درد و غم دل مرده بود
نام سبزت شاخه غم را شکست
بردلم سبزی دیدار
|
|
|
|
|
خبر داری که در فصل جدایی
چه آمد بر سر این آشنایی
|
|
|
|
|
آروم و قرار ندارم
مدام دنبال چیزی می گردم
اما پیدا نمی کنم
آشفته ام
صدایی میاد
انگار از ته چاه
|
|
|
|
|
دارم دلکی ولیک مغـــــــــــــموم ازانده روزگـــــــــــارمذموم
از مام وطن که گشته مظلوم
|
|
|
|
|
عشق گر آتش زند، دل شود افروخته
برق نگاهی کند، خرمن جان سوخته
|
|
|
|
|
......جای چشمان تو خالی شده باز.......
|
|
|
|
|
به جنگل پناه خواهیم برد...
|
|
|
|
|
کوچه تنگ است اما باریک نیست
کوچه کم رنگ است ولی تاریک نیست
|
|
|
|
|
با سر آستین واژه ها........
|
|
|
|
|
من روح سردی دارم این روزا
هوا پر از سیگار و باروته
لبخند می چسبه به لب هام و
کیک تولد عاشق
|
|
|
|
|
اینجا منم که از همه کس بی قرارتر
|
|
|
|
|
بهار عاشقیمان رفت و فصل برگریزان شد....
|
|
|
|
|
سینه ام
نای پر از
نغمه ی لبهای تو بود
|
|
|
|
|
خجالتی نبودمو
نشد بگم دوست دارم
|
|
|
|
|
زندگی بعد تو برزخ شده است
|
|
|
|
|
لحظه ای که با من است
کجای تو میتپد؟
زیر بارش اعداد
همهمه ی رنگ هاست
عینکم ،
شکل رفتنت را
فرام
|
|
|
|
|
زمنجزخوبیوپاکی چهدیدیایعزیزدل
|
|
|
|
|
ارابه ی عشق من ایستاده
منتظر فرمان توست
تپش قلبم ایستاده
منتظر امدن توست
وجودم فنای چشمان زیبای
|
|
|
|
|
چون خواب گذر کرد شب عمر ، چه خوابی !
|
|
|
|
|
من كه بيمار توام بهر دوا آمدهام
مىروم با دل خود سوى دگر خواهم خفت
|
|
|
|
|
دلسوخته ترین سوته دلم من به دو عالم
گر پرس کنند از تو چه گویم که چه حالم
|
|
|
|
|
آهِ جگـــر ســـوز شــده کارِ من
اشکشدههمدموغمخوارِمن
|
|
|
|
|
احساسِ فلج، مُردن تدریجی عشق است
|
|
|
|
|
خسته ام ، دنیا طاقتم رو نداره ، بهم میگه برو ، برو گمشو
حالا می خوام ترکش کنم
دنیا باهام بد تا کرد
|
|
|
|
|
فردا دوباره همه چیز را...
|
|
|
|
|
ماه که ببارد
هوای خواب هایت
انگشتانم را تحریک می کند
میان پرواز دستهایم
شانه ات شکوفه میدهد
به
|
|
|
|
|
از خانه ابری کهکشان
بانوی برفی گشته میهمان
بر تنش پیراهن سپیدی
بر پایش کفش های برفی
کشیده پرده
|
|
|
|
|
دیگه باور ندارم- من چشم خود
|
|
|
|
|
در خلیج عشق من پهلو گرفتی درد داشت
|
|
|
|
|
داره از این زندگی حالم به هم می خوره
|
|
|
|
|
با توکل هیچ کس در زندگی گمراه نیست ..
|
|
|
|
|
با کوچه ها پر می زند دل در هوای تو
تا بشنود از خانه ها شاید صدای تو
|
|
|
|
|
قاصدک رو همانطور که هست لمس کن ...
قاصدک ناراحته ، آخه تو اونو به جای دور بردی، تنها شده
چرا بی وف
|
|
|
|
|
نوح رفت و من در این ویرانه خواب افتاده ام
تشنه و وامانده نقشی بر سراب افتاده ام
|
|
|
|
|
ستاره ی حسن
تــــــو ستاره ی دل من در این آسمان آبی
قسم است به رنگ آبی دوستت میدارم حسابی
در ذهنم
|
|
|
|
|
عشق در کتابت این گونه بود؟
|
|
|
|
|
ایستاده،روبروی زنی که بوی برف میدهد
|
|
|
|
|
دست ابر
بر گردن باد
طوفان شد
|
|
|
|
|
نَسَخِ
توميشوم روزي چند كام به من بده و خاموش نشو....
ميبيني باز معتاد تو شدم"
|
|
|
|
|
دستم به دامنت
دستی دگر هم به پیراهنت..
|
|
|
|
|
کسی که بر حواس و هوش و دانایی و عقل خویش غرّه است
|
|
|
|
|
من کوه شدم ماندم
تو رود شدی رفتی
|
|
|
|
|
تو همون غروبی هستی
که دنبالش می گردم
|
|
|
|
|
خوی آن ...یش بیابانی،
ب...یدن شقیقۀ شقایقهاست!!!
بار آن، خرافات و دروغ...!!
جشن آن، کتاب
|
|
|
|
|
کجائی عشق باتو کار دارم
چراغی درمیان تار دارم
|
|
|
|
|
دوش وقت سحر از قصه نجاتم دادن
|
|
|
|
|
حـوالـیِ غــــروبِ عـــصــرِ پــایــیــز
یـه بعدازظـهـرِ همدست با تب من
شـــروعِ دُورِ بـاطـل از ن
|
|
|
|
|
روزاولگفتهبودی تاابدمالمنی
|
|
|
|
|
گریه کن تا باز شوید روی خاکیّ تو را
ز آب نیسانی که در باران سیمایی که نیست
|
|
|
|
|
شب پاییزی سرد..
گونه های تب دار..
|
|
|
|
|
باعاشق دلخسته چومن گاه بساز
|
|
|
|
|
روزی که سرودی غزل کاشتنم را
|
|
|
|
|
فصل آمار نفوس دختران در به در
نرخ نان و نقطه های سر به سر
باز باران با ترانه
زیر آوار سکوت
|
|
|
|
|
اى خدا عمريست شكرت ميكنم كافى نبود..
|
|
|
|
|
من آن زندانی ام در چشم هایت
که در دل میل آزادی ندارد
چنان ویرانه کردی خانه ام را
که امیدی به آباد
|
|
|
|
|
تاریکی ژرف و تنهایی همیشگی
امیدهای مرده
و نجابت های خفته
صدایمان را کسی نمی شنود
و حتی چشمانم من
|
|
|
|
|
در خاطرِ من نشد فرامــوش شوی
یا مثل غروب سرد و خاموش شوی
حالا همهِ آرزویم این است شبی
با هر کـ
|
|
|
|
|
بی تاب است صندلی خیالم در پاییز حضورت
نیامدی و
غزلهایم
همه بوی دلتنگی گرفت....
|
|
|
|
|
از حسِّ بغض ابرهای تیره سرشارم..
قهرت کشیده خط باطل روی افکارم ،
هرچند پر بغضم از این افسانه ی
|
|
|
|
|
باد خطابم می کند
و
سنگ ؟!
فهــم جهان را میان دستانم میکارد
|
|
|
|
|
اما آبی من آبی کثیف است و
بسیار مایل به خاکستر مدنیّت می ماند .
|
|
|
|
|
خاک هم مرا پس میزند
بیخود به تدفینم مکوش
جسمم به آتش افکن و
رویم تو با هیزم بپوش
|
|
|
مجموع ۱۲۳۹۸۳ پست فعال در ۱۵۵۰ صفحه |