پنجشنبه ۳ خرداد
|
|
چشم تو شهر قشنگیست در آیینهی من
|
|
|
|
|
بر سر سنگ مزاری پدرم گفت این است
|
|
|
|
|
لبخندم هدیه توست
آسمانم آبی است
خانه دل روشن از امواج نور....
|
|
|
|
|
آبادی ام ، آباد میمانَد وقتی ،
آباد گردند اذهان
|
|
|
|
|
خوشا اِی بادبادکِ عاشق
میچرخیُ میرقصیُ آزاد
عشق در آغوشت پرواز میکند.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
باز روز رفتنت آمد دلم پر می زند
|
|
|
|
|
رفته ای و رد پای تو را...
|
|
|
|
|
با خنده گفت:می کُشَمت!دلبرانه گفتم خونم حلالت
|
|
|
|
|
هست از تو مرا هر آنچه از هستی هست...
|
|
|
|
|
دل از حسن کمالت عقدهادارد
|
|
|
|
|
قلب سردم خبر از عشق نداشت
|
|
|
|
|
از من رنجیدهتر بیهیچ آهی بگذر و
شاخههایم را ببر از بیخ کرمِ خونخوار
|
|
|
|
|
تمام لحظه ی من پر شد از خیال تو دوست
...
|
|
|
|
|
سر میان برف کرده مانند کبک
میخورد باز شیطان از او رکب
|
|
|
|
|
صد هزاران بی کس هر جا برده نا کس شده
نا کسی در بند فکر ناقص و بی حس شده
عشق از دل م
|
|
|
|
|
نمیدانی که چشمانت چه جنگی با دلم دارد
|
|
|
|
|
حال که سرم خورده به سنگ ،
سرم را چه کنم ؟
با اینهمه شک ، باورم را چه کنم ؟
|
|
|
|
|
عاشقی هست که در شب های باران زیر ابر
ناله ای سر میدهد تا در بیابد بی خبر
|
|
|
|
|
حضرت عشق بیا وکنارم بنشین....
|
|
|
|
|
گاهی به گردش می برم تا افق
خواهشِ گلویِ ، بغض گرفته را
کاش آسمان آبیِ خیالم
به رنگ خون
جاری
|
|
|
|
|
شبی تاریک و
من و صورت تو
رد برقی که به ناگاه
برون رفت از اون
چشمهای خیس و تر تو
شب یلدا بود
و
|
|
|
|
|
تقدیر من و توست که حاشا شدنی شد
|
|
|
|
|
هم صحبت من باش ، سخن با تو چنان است اا غیر از تو بگویند ، به لفافه فلان است
|
|
|
|
|
۱_
جوانه
یعنی تو
در بوته ی بهار
شعنک_استثنایی
۲_
در نگاه خالی اندوه
پریشان است
سکوت
|
|
|
|
|
بس در پی ظاهری، نهان را پس چه؟
|
|
|
|
|
اما درد
پیراهنی چهارخانه داشت
که هر خانه
یک فصل
و هر فصل
ماتمی خلاصه در پاییز
شروین اعتما
|
|
|
|
|
مسافران می آیند و می روند..
|
|
|
|
|
از یاس و نومید ی چرا گزر نمی
|
|
|
|
|
شب به عزم خیال راهی ام به ماه
باز هم سراب جادویی
رهزن خیال من است
در نیمه های راه
|
|
|
|
|
به گوشم رسیده شعارِ رقیب
سخنهای بیاعتبارِ رقیب
نبخشد گُلی را به دامانِ دشت
...
|
|
|
|
|
له و لورده
زیر پای بیرحمِ زمین
دست مهربان آسمان نوازشم می کند
|
|
|
|
|
با خنده ات تخریب شد ، تالار سازمان ملل
|
|
|
|
|
چه مدت ها سحر شب میشود شب تاسحر یارب
زِیارِ نازنینِ ما نمی آید خبر یارب
|
|
|
|
|
جوانی بود ومن ..؟
جوانی بود و من باهم غریبه
در این دنیا که سرتاپا فریبه.؟
دقیقنا غافل از قانو
|
|
|
|
|
سرد شد هوای سرزمینم
پر از برف و یخ و کوران
در میان کوچه ها سکوت راه می رود
پنجره ها از سردی برف ق
|
|
|
|
|
رفتی و دست دلم را غم تقدیر گرفت
و خیالت بدنم را قل و زنجیر گرفت
|
|
|
|
|
مثل ماتم در دلم جا کرده ای
درد را در سینه ابقا کرده ای
زندگان را درنیابیده چرا
مردگان را باز احیا
|
|
|
|
|
«سایهی امید»
قامتش خمیده،
روحش رنجور،
جسمش تکیده.
مویش سفید،
دلش گرفته.
خسته از جبر زمانه،
|
|
|
|
|
باید به پای غم غزلم را فدا کنم
یا شعر و وزن و قافیهها را رها کنم
اصلا چگونه شعر بگویم بدون غم؟
|
|
|
|
|
من خسته ام زین هجر طولانی
از اینکه می آیی نمیمانی
از اینکه حرفم را نمیفهمی
از اینکه قدرم را نمی
|
|
|
|
|
آه.. من خالی شده از فریادم
بال در حجم قفس ها زده ام
|
|
|
|
|
خوش دارمت گرمای دل،راهت به قلبم باز شد
شاید ببندد رخت خویش،تاریکی و سرمای من
در سوز و سرمای جهان،د
|
|
|
|
|
ای غرقه به آه در رهت، صدها چشم...
|
|
|
|
|
ساقی بده درنیم شب ان باده راشکر شکر
رقصی درارن مطربان ان غمزه را شکر شکر
گردان بگردان چرخ جان از
|
|
|
|
|
با دلم بد شدی و، باز دعایم کردی
|
|
|
|
|
آرزویم جرعهای از روشنی بود و نشد
|
|
|
|
|
چه زجری بود برایم ،
شنیدنِ صوتی بسان ضجه
|
|
|
|
|
حال من خوب است خوب
پر زماهی، مثل قایق ساحل نشینان جنوب
حال من خوب است خوب
مثل طعم خوب قند و چایی
|
|
|
|
|
_بگو چند بهار دیگر
باید از راه برسد؟!
|
|
|
|
|
بگذار بمیرد چنین اش که عشق خوانندش
که هر چه هست تمنای بی حاصل است انگار
|
|
|
|
|
امشب میان کوچه ها یک ماه کامل می کشم...
|
|
|
|
|
تنهاییِ شَبَم را بی تو
ورق میزنَم
ماه به میهمانی ستاره ها
میروَد کاش
بادی بِوَزَد عطرِ تورا
به
|
|
|
|
|
زین پس به میان جدول ضرب، خواهم که دگر چو یک بمانم
با هر که رفیق راه گشتم ، اندازه ی آن نگاه دارم
|
|
|
|
|
ترسم دل او از گله آگاه شود
فریاد دلم هلهله بر چاه شود
تا بوده همین بوده ولی خرمن ما
حسرت به دلش آ
|
|
|
|
|
..مانده بودم دل سپارم به تو یا که به غمت؟..
«هاتفی گفت که غَمَت، از تو وفادار تر است»
|
|
|
|
|
لبخند ابر و رحمت بارانم آرزوست
|
|
|
|
|
گلی گم کرده روز شب طعنۀ باد
|
|
|
|
|
دنبال خودش گشت و همان ثانیه گم شد
|
|
|
|
|
چه آرزوی محالیست وصل جانانه
|
|
|
|
|
دلتنگیِ سختیست در این سینهی من
|
|
|
|
|
مِی گُساری آمد و گفتا که اِی ااا بی خبر از گرمی بازار دِی
|
|
|
مجموع ۱۲۴۲۸۴ پست فعال در ۱۵۵۴ صفحه |