چه مدت ها سحر شب میشود شب تاسحر یارب
زِیارِ نازنینِ ما نمی آید خبر یارب
که گشته روزِ من تاریک مثلِ شب زهجرانش
که کی باشد شبِ تارم ز وصلِ او سحر یارب
به آن چشمهایِ شهلا عاشقم هرقدر عمرم است
کند مِسِ وجودم را به یک دید همچو زر یارب
زِ مخلوقات هرکس بیندش از قلب خود گوید
هم او هستش وجودِ افتخارِ هر بشر یارب
تجلا می کند ازصورتش بر آسمانها نور
زچهره ش نور می گیرد یقین شمس و قمر یارب
قلم هر قدر اوصاف شریفش گر کند تحریر
یقین اظهار عجز آید برایش در اثر یارب
چه میشد گوشه ی چشمی نظر بر عاشقان خود
کند دنیا و عقبا عاشقان را مفتخر یارب
انیس و مونسم اندوه و غم است هر شب و هر روز
ولی مولا برای من نمی کند نظر یارب
سفر بسیار کردم خاطرِ دیدار شه در عُمر
محالم شد ببینم شاهِ خود را در سفر یارب
که سوزاند مرا در آتشِ عشقش چنین یارم
همه کس گویدم بیچاره قیس است دربه در یارب
زِهجرِ لیلی مجنون گشته است آواره در دنیا
بسوخته زِ آتشِ عشق مثل من او هم چو پر یارب
همین تنها امیدم در نهادم است کاش روزی
دهد در باغِ عشقِ من نهالِ دل ثمر یارب
که یعنی گل عُذارش را زیارت گرچه میکردم
به کامش میرسید در این جهان این خونجگر یارب
رقیبِ پست و دون منکر شود گر شخصِ مولارا
نبیند جلوه ی خورشید را چون بی بصر یارب
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
(الهام گرفته ازشعرِ ترکی ملا آقاجان)
شعر خوبی است
برای شما آرزوی موفقیت دارم