محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
سه شنبه 15 خرداد 1403
قيام خونين 15 خرداد، 1342 هـ ش زنداني شدن حضرت امام خميني -ره- به دست مأموران ستم شاهي پهلوي، 1342 هـ ش 28 ذو القعدة 1445
Tuesday 4 Jun 2024
مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خظ قرمز ماست. اری اینجاسایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..
سه شنبه ۱۵ خرداد
قدم به قدم هم مسیر تو ام
شانه به شانه در خیال خودم
افکارم خرمالوییست
شاید گس، امّا شیرین
سرم را میتکانم
خرمالوهای نارنجیِ درخت قدیمی
به دامانم می
قرار بود نگویم بهت!اما دوستت دارم.
دوست داشتن یعنی چه؟
قرار بود ندانی نفهمی ندانسته باقی بمانی!
من پشیمانم از آنی که خطابت کردم...
در گذشته زندگی کردن برایم سخت بود..........
آمد نسيم باد بـهار اي رفيق مـا
آمد نسيمش از چمن باغ خوش صفـا
آن رنج و ز
دنیا اگر انسان نمیخواهد خیالی نیست
کمک کن تا با نگاهم
گره ای عاشقانه بهم بزنند
خودم را در میان زندگی سرخورده بینم
به حال غرق در دریای غم ، بازنده بینم
دیدار
بر مشامم بوی آشنایی می رسد
بر دلم خبری از رهایی می رسد
باز گو با من جان
خوشبختی را تعقیب کردم
به چراغ قرمز رسیدم
چراغ قرمز را رد کردم!
تا موروم بانک ،کارمنده اعصاب ندره
گرم کن پاییز ما را با نگاهی نازنین
تاب میآورم
اما
باد برده را دیگر
نمیآورد باد
سه گلشن تبری
در مکتب ادبی نورگرایی
از عطار مازندرانی
جناب عیسی غفوری شِبرِه
روزگاریست،که این کشته فراموش شدست
آتش خرمن عمریست که خاموش شدست
ماندهام در کشمکش هیاهویِ قلب های عاشق
تمام هستی ام دار و ندارم مادرم بود
چشمانت را
--نمی دانم!
اما، وقتی میرفتی
بدجور گریان بودند؛
--چشمهایم...
بیهوده بود تکاپویم،،،
در فرهنگها...
کاش عطر شوم
عطر شوم؛
محو در آغوشت…
بینام و نـشانت گل من روز جدائیـست
بی تـو پُــرِ تشـویشـم ای آرامـش قـلبـم
آزاد شدم وقتی ، در بندِ تو افتادم .
شاگرد شدم هر جا ، دیدم تویی استادم.
یا رب تو بگو راست بگویم یا نگویم...!
صد بار بهار آمد صد بار زمستان شد
از غیبت او دل ها عمری است پریشان شد
نهنگ که آزادی بدون خرد را پذیرفته است....
آدرسِ جاده ی غم را ،
در میانه های راه
پرسیدم
تا به آنجا نروم
راه بلدان میگفتند : مسیرِ غم ،
با چشـم و گوش بسته مرا آفريـده اي
هـر اختيار كار زِ دستـم بُريده اي
باچشم
گل گلزار رفاقت ! سلام !
...
به دوردستها
آنجا که نخواهم زیست
به تلخابی فرو میرود خورشید...
لعل لبت ای دوست مرا مشهور است
یلـــدای بلـــند مــــوی تـــو مبــــرور اســت
اگه دستامو نگیری ، نکشی از این فلاکت
نبری به سرزمینِ شادی و مهر و حلاوت
اگه چشماتو نبندی ، به رو
کوچیدند پرستوها
به انتهای راه
برای آغاز آرزوها...
این دو روز زندگی راهم ندادی
صدای خنده ات را
بر سر هر غنچه ودر رایحه
گل ها می شنوم
زندگی را همین ثانیه هاست!
با هزاران درد بی درمان درونم چه کنم
جنس دردی را که درمانی ندارم چه کنم
گفته ها دارم و گوش شنوا نیست مرا
به پیشوازمرگ رفته ام ز شوق وصال
که از تراب رساند به بوتراب مرا
.
اندوه ها
یک دم مرا آرام نمی گذارند
چنان که هر کاه کوهی
و هر اندوه چون لشگری
مثال مردمی
دوستت میداشت با این سرنوشت
در جهنم بی گناهی بود که
پارینه سنگی ام
عصری که هیچ وقت
...
عکس اش میان دفتر من خاک می خورد
از من بجز دو دیدهء کم سو نمانده است
شاید که پوپکی برساند به او خبر
آرامش خیال
شانه هایت محل آرامش وصالم بود
بودن در کنار تو آرزوی محالم بود
شب تا سحر ترن
آن بوسه رندانه ات کار خودش را کرد
لحن بم و مردانه ات کار خودش را کرد
...
در روزگارم عشق را فریاد کن امشب
برپیکرعریان شعرم پوشانده ام پیراهن عشق
چطور
خنده دارد لب، ولیکن دل چطور؟
حل شود در زندگی مشکل چطور؟
در دبیرستان مهر زندگی
من نمیدانم
آنچه دیروز مرا از نفس انداخته بود
آمدی اما چه دیر
دیگر اینجا نیستم...
من چو پروانهی درماندهی طوفانزدهام
عشق را فریاد کن چشمان دنیا کورتر
پر شود با اشک، چشمانش ز دریا شورتر
عشق آن نوری که در عمق وجودت حا
ای صوفی ...این بار هم از کنار مرگ بی تفاوت گذر کردی
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
حالم اینجا شبیه طوفان است
سهم چشمان هر دومان، باران
آخرین حرف ساده ی ذهنم
بی تو دنیای کوچم ویر
تو کجا می رفتی؟
به امید در افق محو شدن می رفتی؟
قافل از اینکه افق محو تو شد
سهم من از تو زمین
آ
از این به بعد
ترانه نمی نویسم برای تو!
جای ردّ مُهر بر پیشانی ات حضرت شیخ
گر این ویروس و این مشکل ، به دام انداخت دنیا را
نباشد آخرین مشکل ، چه امروز و چه فردا را
در راه سفر من نیز
در حرکتی ناگهانی
کنار حادثه ای سرک می کشم
الا ای آشنای این زمانه
بگو با من چه سازم زین میانه
نه بگذار
سهم مان اینهمه بیداد نباید باشد
زندگی
***
زندگی چون رود جاری و روان
شب و روز در گذر است
نقش تو در کهکشان بیکران
نقش یک رهگذر اس
گــفــتــے دوســت دارمــ...
برای مرغ در قفس از آسمان سخن مگو
غریب و خسته را غزل برایش از وطن مگو
دوری و وصال و عشق یعنی خودِ تو
روزگار هست یا نیست میگذرد
دل آرام هست یا نیست میگذرد
مجموع ۱۲۴۵۳۲ پست فعال در ۱۵۵۷ صفحه
محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک