يکشنبه ۲۷ خرداد
|
|
تیغ خلاص از جهت خود زنی کشید
کار زمانه تا به دروغی کمی کشید
وقتی به چشم عاشق و معشوق خواب نیست
وق
|
|
|
|
|
صبر در کار جهان را نتوانم دیگر
وصف این قصه پر غصه نخواهم دیگر
هم سر و روی جهان بیمار است
از ح
|
|
|
|
|
مفلس بی مایه را از مهر خود یارانه ایی
با من بی مایه اما مهربان یارا ، نه ایی
|
|
|
|
|
ما شاعرای قرن طوفانیم
جایی که رو تبعیدمون جنگه
جایی که ما از عشق میگفتیم
اما جهان مرثیه ی مرگه
|
|
|
|
|
ای خدا دلم سالهاست در جستجو است
لبان....
|
|
|
|
|
این سفر را هست پایانی
عاقبت باید رفت
|
|
|
|
|
طی می کنم به سمت تو هر کوره را
|
|
|
|
|
باران چه قدر قشنگ و خوب است
|
|
|
|
|
عاشقان آمدن عشق عجب وقت خوشی است
نیست محزون تر از این شعر که میگویم من
|
|
|
|
|
چه هنرمندانه وجودم را گرفتی
وجودم را با تصاحب تو باور دارم
|
|
|
|
|
چـو حجـم کـوه ؛ بسا خوبی رسـانـدم
بـه قـدر کـاه ؛ ز مـن سـر زد خـطـایـی
توجـه سوی کاه جلب گشت ،
|
|
|
|
|
سالهاست که در وصف توام
ماههاست که در صف توام
|
|
|
|
|
زندگی هدیه به آن است که عاشق باشد
|
|
|
|
|
به کعبه میروم مگر که گرد روی تو بینم
|
|
|
|
|
آب از سرِ آبادی گذشت
جان از کفِ نَفَس
تفاوت نمی کند
طاعون، زلزله، قفس
|
|
|
|
|
چه روزها از صبح تا به غروب ،
نشستم به انتظار و رویا ساختم
به قطعه زمینی که بود خارزار
به عشق تو
|
|
|
|
|
سر به سنگ نه ، سر کلنگ باید بزنم
آهو که شدم ، پلنگ باید بزنم
|
|
|
|
|
شاید امروز شده یک قرن که من بی تابم
خنده بینی به لبم اما من...
ناقوس عزادارانم...
|
|
|
|
|
درسناریویی مبهم
تراژدی بی پایان
بازیچه ایم و..... تماشاگر ....
|
|
|
|
|
ای خدا
با توگویم درد دل شاید که دل راضی شود
سینه ام چون کوه درد و پس شکایت هاکنم
محمدباقر_انصاری
|
|
|
|
|
يك فعل هوسبازي هر جا به بروز آمد
صد فعل هوسرانـي آنجا به ظهور آمد
هر
|
|
|
|
|
آن عقاید ،
باد آمد آنرا با خودش برد
باد شدید بود ،
یا که سست بود آن عقاید ؟
|
|
|
|
|
دوبیتی می تراود از نگاهت
قصیده روشنای روی ماهت
|
|
|
|
|
حال من خوب است، اما مثل سابق نیستم
|
|
|
|
|
نفرین بر جهانی که غمش نصیب ماشد
|
|
|
|
|
تو که نیستی
زندگیمو
توی چشم کی ببینم
با خیال کی
بخوابم
|
|
|
|
|
بهای تجربه جوانی
زندگی هر دم به کام آنی
که داند قدر زندگانی
بدان قدر جوانی که بگذر
|
|
|
|
|
من از این خانه ی ویرانه بدم می آید
|
|
|
|
|
بس ریا بودش همه یک دم مسلمانی نبود
مومنی هم خانه شد شیطان نمی آید دگر
|
|
|
|
|
عالم با عمل،آن چشمه ي شاداب بُـوَد
چشمه ي آب بقاء ، شربت عناب بُـوَد
چش
|
|
|
|
|
به غیر از علی عشق معنا ندارد
غزال سخن نقش زیبا ندارد
|
|
|
|
|
رعیتی درمانده در احوال خویش
صورتش از مشت دنیا گشته ریش
|
|
|
|
|
من دخترم که شان نزول غمت شدم
من منبعِ دو چشم پر از زمزمت شدم
افسانه خواست تا که پیمبر شود ز
|
|
|
|
|
حسرتت در غزلم ساحل طوفانی ساخت
|
|
|
|
|
شاعرێکی بێدەسەڵاتم،
کە شێعرەکانم
شیاوی خۆشەویستی تۆ نییە!
|
|
|
|
|
کدام فرشتهی خدا،
در گوشهای از آسمان،
حزنآلود
دلش گرفته ست؟!
...
باران میبارد...
|
|
|
|
|
شیطان بخدا صاحب چندان هنری نیست
|
|
|
|
|
پس از در آغوش گرفتن
چون جان در بدن میماند
گویی تمام وجودم اوست و من
بدون او جسمی بی روح
خیر
|
|
|
|
|
ز مزارم بشنو خاک چنین می گوید
آن که می خواست تو را مهدی دلسوخته بود
|
|
|
|
|
آنکه دلداده منم،آنکه شکسته است تویی؛
هم تَقاصش بدهم، هم که بدهکار شوم؟!!!
ع.موسوی
|
|
|
|
|
میپذیری هر که را درمانده آید سمت تو
|
|
|
|
|
رهبرِ معصومِ و مولایِ جوانِ ما جـواد - عمرِ کوتاه و چو زهرا مادرش بوده غریب
|
|
|
|
|
خوزستان یعنی قدم بر روی خار
خوزستان یعنی نرفتن زیر بار
|
|
|
|
|
زندگی شکل عجیبی دارد
شکلی از نوع تقلا
و تلاش
|
|
|
|
|
اینجا به دور از عاطفه
دور از مرام و معرفت
روز ها و شب ها فاجعه
اینجا سقوط منزلت
|
|
|
|
|
طفلِ انسان طبیعتش نورا ست
سرزند از افق ز دانایی
جلوه بخشد به قاصدان شب
دم به دم با حلول
|
|
|
|
|
چو رستم به شهنامه آرام خُفت
به بادِ صبا این سخن را بِگفت
|
|
|
|
|
این همه مکر و ریا کردی که چه
کار ناحق را روا کردی که چه
بس نشد این جمله کار ناروا
حق مردم نا
|
|
|
|
|
هنوز حرمت ها را حلال نکرده ایم
|
|
|
|
|
مدتی بود که آخرت ز یادم رفته بود
فقط با دنیا و دنیا شده بودم ، مأنوس
|
|
|
|
|
در ظلمت وجهل خود هرگه كه فرو رفتم
از عقل سليم خود اين نكته به خود گفتم
گفتم ره
|
|
|
|
|
گشوده شد پرده های راز
من به چشم خود دیدم
خلوتش خالی از من بود...!!
|
|
|
|
|
من آن عبد پرازدردم
گلویم بغض می گیرد
|
|
|
|
|
ساحل امن و آرامش من
قایق رهیده از
دریای طوفانی من
|
|
|
|
|
دین وایمان رفته را از سفره ی نانم بپرس
ظاهرا معلوم نیست ؛از حال پنهانم بپرس
|
|
|
|
|
منم سردار تنهایی
منم جنگجوی بی رهبر
|
|
|
|
|
ساکنِ خاکم ولیکن آشنای آسمان
|
|
|
|
|
همه گویی در این دنیا به دنبال کسی هستن
که شادی را در او بینند، ندانند در کجا هستن
به دنبال کسی بود
|
|
|
|
|
"پیروز مصاف"
بردار دل از کوشش ِ بی روح اضافی
عمریست که بیهوده چنین گرم ِ طوافی
حق بادل پا
|
|
|
|
|
کاش روزی بهانه نی مردی
باغ سر سبز انتظارم را
|
|
|
|
|
آنکس که زچشم افتاد دگر رفت از دست
|
|
|
مجموع ۱۲۴۷۶۴ پست فعال در ۱۵۶۰ صفحه |