جمعه ۷ دی
اشعار دفتر شعرِ دلنوشتههای امید شاعر امید کیانی (امید)
|
|
تو نه ماهی و نه ستاره...، تو خورشید فروزان هستی که نتوان دیدن تورا و آن که را به تو زُل زند...
|
|
|
|
|
در بازارکده تهی دلان، هر چه کناره گیری، صد به از آن تا گرگ صفتان یارنما ببرند و بدرند قلبِ وحیدت را
|
|
|
|
|
آن کس که دیده ندارد دیده شدن را چه سود؟! کور مادرزاد حریر جامه پوشیدن را چه سود؟!
|
|
|
|
|
مانده ام، بد ماندنی...!
بهشت یا بهشتم بهشت را...!؟
بنویسم عشق را یا آن قاتل عشق را...!؟
|
|
|
|
|
گر گرگ صفتان دریدند مرا / ار مارصفتان نیز گزیدند مرا...
|
|
|
|
|
شراب نگاهت چنان مستم میکند که خواستنی های دگر برایم پشیزی ارزش ندارد و گر نیایی در آغوش عشق همچو شهر
|
|
|
|
|
عشقم...
حالا ک گفتی بدرود،
تنهایی رفتم همون رود، تا خاطره ام را نو کنم با دود...،
|
|
|
|
|
امان ز ظاهربین ها، امان...
اینان همان خوارج زمان هستند که پیشانی شان، نشان مهر دارد و اعتقادشان، نش
|
|
|
|
|
جنون آمیز، عشق می ورزید،
گویی دگر آدمی در این جهان نیست.
روزی نمی دید مرا،
گریه هایش،
چشمان زیبا
|
|
|
|
|
جانا...
میدونی چیه!
صدای گریه هات هنوزم تو گوشمه،
صدای خنده هام چی؟!
همون صدایی ک آرومت میکرد
|
|
|