علاقه جان
قلبم عجیب امشب بارانی ست
آسمان چشمانم سنگ صبور می خواهد
قطره قطره باران دلتنگی
ازچشمهایم می چکد
دلم تنگ کسی است
که خاطراتش بوی عطر خاک باران خورده
خیس ساحل دریازده آشنایی میخواهد
وسازی آشنا
دلممیسوزد برای چشمانم
که پناهگاه امن قلبم نمی شود
دلم برای آسمان نگاهم متاثر میشود
که وقت هق هق هایش
من مامن او نمی شوم
دلم میخواهد بگویم: خزان ما
زودتر از موعد مقرر مارا ازهم جدا کرده است
چه کسی باور می کند گونه های بارانیم مرهمی ندارد
عزیزکم
دلم تورامی خواهد
سرم را بر بالینت بگذاری
هرم نفسهایت را در شقیقه هایم بچکانی
عزیزکم
میشود امشب صبورترشوی؟
دستانت را غرق در سلولهایم کنی
رقص پریشان،
موهای باران زده ام را
در عطر خاک آرزوهایت بگردانی
ولبهایم را روی لب سرخ سردت بکاری
دلم کمی ...
امروز القدوس را می خواهد
امشب صبورتر شود ،
نجوای زمزمه های پر دردم را بشنود
کمی ازتورا بیاورد
دلم به تعداد تمام ثانیه های زندگیم تورامی خواهد
دلم از تمام جهان گلایه دارد
که چرا در جرس قلب مرا کسی نمی شنود
فقط تو را میخواهد
که تو خود دنیای منی
عزیزکم عزیز نبض جانم
به خوابم بیا باخودت ببر
آنجا که یادت تمام مرا حبس وتمامت کند
بسیار زیبا و سرشار از احساس بود