يکشنبه ۲۷ خرداد
|
|
ای شناگر در دلِ دریاییام
آتشِ پُر شعلهی یلداییام
باز گرد ای موجِ بازیگوشِ من
...
|
|
|
|
|
سخت است چو مردان خدا رنگ نداشت
با خلق جهان دوست شد و جنگ نداشت
|
|
|
|
|
ما گروه دوستان هستیم به نام تنبلک
|
|
|
|
|
با دلم یک بارِ دیگر بی وفا دیدار کن
|
|
|
|
|
بر عهد خویش از دل و جانت وفا کنی
|
|
|
|
|
آن که جنگ آغازید
به جنگ نرفت
آن که مرگ را ستود
کشته نشد
آن که سودای سلطه به سر داشت
بر خَیل
|
|
|
|
|
ناگهان یادش که می افتم
دلم رنجیده خاطر می شود
ناگهان قلبم چه غمگین و
|
|
|
|
|
خدا در سرانگشتان صاف نقاشیست
|
|
|
|
|
دختر سی سالهٔ کتاب فروش...
|
|
|
|
|
روز مرگ من هم فرا خواهد رسید...
در بهاری...
|
|
|
|
|
لحظه ها عریان زِ معنا چشم بگشا روحِ ماه / ای رزِ توسن ، هراسِ شب ،نوازش هایِ ماه
|
|
|
|
|
هر آنچه داشتم روزی ز کف دادم به نام تو
به دریا دل زدم اما شدم غرق سراب تو
|
|
|
|
|
دم پسین و غروب خوشرنگ و
ماه هم حوالی چهارده
|
|
|
|
|
شادان برو.اجتماعی
با اشک دنیا آمدم ، با اشک می میرم هلا
در زندگی بامعرفت، آزاده شو شادان برو
آ
|
|
|
|
|
وقتی مغزتقسیم میشد ، یارو درصفِ دماغ بود
|
|
|
|
|
این باده که در بادیه ام داد به بادم اا در تلخی ایام رسیده است به دادم
|
|
|
|
|
روح به غلتان بادم برد وکبیر پایان نبود
زخم امروز زخم
|
|
|
|
|
با خودت یک باغ از گلهای یاس آورده ای
|
|
|
|
|
_هربار
که نبودنت را
می بینم...
|
|
|
|
|
هیچ سربازی مثل تو ترسو نیست
|
|
|
|
|
بعد تو آهی شدم معتاد آهم کرده ای
|
|
|
|
|
دل من خسته و تنهاست بگویید کجاست
دل گریبان به سر ، آواره صحراست بگویید کجاست
|
|
|
|
|
آن کز او پیچ و خم افلاک را امکان است،
دیده در کنه ازل تا ابدش حیران است
|
|
|
|
|
آسمان را می نگرم ، باران است و باران
|
|
|
|
|
گر خطا کرده ام یار خطاپوش کجاست//
کشته مرا اهل دین سردی ایام چنین//
|
|
|
|
|
بر گل نشست قايق بى بادبان من
ناگاه تيره شد همه جاى جهان من
ماندم ميان ورطه اى از انتظار و ترس
|
|
|
|
|
من به همصحبتی آینه عادت ددارم
|
|
|
|
|
در ظلمت بی پایان با وضع پریشانت
بی شک نظری دارد بر حال تو جانانت
|
|
|
|
|
عاقبت چشمهی غزل خشکید، من پر از حس غربتم بیتو...
کو به کو در پی تو میگردم، پی قدری عدالتم بی تو..
|
|
|
|
|
💝گر بیایی تو ای یار زیبا💝
💝گر گذاری قدم بر سر ما💝
|
|
|
|
|
جانش جان من است صاحب قلب من است
او بغض کند آسمان گریه میکند......
|
|
|
|
|
خیالت جمع روی دست این دنیا نمی مانم
|
|
|
|
|
چشم تو شهر قشنگیست در آیینهی من
|
|
|
|
|
بر سر سنگ مزاری پدرم گفت این است
|
|
|
|
|
لبخندم هدیه توست
آسمانم آبی است
خانه دل روشن از امواج نور....
|
|
|
|
|
آبادی ام ، آباد میمانَد وقتی ،
آباد گردند اذهان
|
|
|
|
|
خوشا اِی بادبادکِ عاشق
میچرخیُ میرقصیُ آزاد
عشق در آغوشت پرواز میکند.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
باز روز رفتنت آمد دلم پر می زند
|
|
|
|
|
رفته ای و رد پای تو را...
|
|
|
|
|
با خنده گفت:می کُشَمت!دلبرانه گفتم خونم حلالت
|
|
|
|
|
هست از تو مرا هر آنچه از هستی هست...
|
|
|
|
|
دل از حسن کمالت عقدهادارد
|
|
|
|
|
قلب سردم خبر از عشق نداشت
|
|
|
|
|
از من رنجیدهتر بیهیچ آهی بگذر و
شاخههایم را ببر از بیخ کرمِ خونخوار
|
|
|
|
|
تمام لحظه ی من پر شد از خیال تو دوست
...
|
|
|
|
|
سر میان برف کرده مانند کبک
میخورد باز شیطان از او رکب
|
|
|
|
|
صد هزاران بی کس هر جا برده نا کس شده
نا کسی در بند فکر ناقص و بی حس شده
عشق از دل م
|
|
|
|
|
نمیدانی که چشمانت چه جنگی با دلم دارد
|
|
|
|
|
حال که سرم خورده به سنگ ،
سرم را چه کنم ؟
با اینهمه شک ، باورم را چه کنم ؟
|
|
|
|
|
عاشقی هست که در شب های باران زیر ابر
ناله ای سر میدهد تا در بیابد بی خبر
|
|
|
|
|
حضرت عشق بیا وکنارم بنشین....
|
|
|
|
|
گاهی به گردش می برم تا افق
خواهشِ گلویِ ، بغض گرفته را
کاش آسمان آبیِ خیالم
به رنگ خون
جاری
|
|
|
|
|
شبی تاریک و
من و صورت تو
رد برقی که به ناگاه
برون رفت از اون
چشمهای خیس و تر تو
شب یلدا بود
و
|
|
|
|
|
تقدیر من و توست که حاشا شدنی شد
|
|
|
|
|
هم صحبت من باش ، سخن با تو چنان است اا غیر از تو بگویند ، به لفافه فلان است
|
|
|
|
|
۱_
جوانه
یعنی تو
در بوته ی بهار
شعنک_استثنایی
۲_
در نگاه خالی اندوه
پریشان است
سکوت
|
|
|
|
|
بس در پی ظاهری، نهان را پس چه؟
|
|
|
|
|
اما درد
پیراهنی چهارخانه داشت
که هر خانه
یک فصل
و هر فصل
ماتمی خلاصه در پاییز
شروین اعتما
|
|
|
|
|
مسافران می آیند و می روند..
|
|
|
|
|
از یاس و نومید ی چرا گزر نمی
|
|
|
|
|
شب به عزم خیال راهی ام به ماه
باز هم سراب جادویی
رهزن خیال من است
در نیمه های راه
|
|
|
مجموع ۱۲۴۷۸۹ پست فعال در ۱۵۶۰ صفحه |