محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
يکشنبه 15 مهر 1403
3 ربيع الثاني 1446
Sunday 6 Oct 2024
مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..
يکشنبه ۱۵ مهر
از تمام خاطرات تو
نقش اناری ست در نگاهم
که ترک خورد....!
بارالها کفر اما آنچه اشرف بود نی مال من است
تار تنیدی به سکوت ،
خیره به شب شدی چرا
خنجرنامردیتعمریستدرقلبمناست
زجر دارم می کشم پسکیتمامش میکنی
هر بار
سقوط می کنی
از ارتفاع باورم
اما فردا
باز
به خنده ای
تیتر روزنامه می شود
نجات
غم خورده از زمان و زمین خسته میشوم
📍تصنیف م.مدهوش💘
🎤دکلمه: بانو هستی احمدی🌟
در دلم داغ تو دارم
در تنم درد تو هست
در سرم عشق تو ، ای جان چه خوشست
در دل شب ، با غم به تو میپیو
به عبادتگار کافر شده شلاق نزن
خدایا تو همه پشت و پناهی
همه عالم تویی تو تکیه گاهی
اگر عالم بگویندش چه هستی
همی گویم نوای عشق و
ای یوسف این زیبایی ظاهر چیزی نیست!
خواهند فروخت یک روز در بازار ارزانت
من که در میکده عشق تو مأوا دارم
غرق زیبایی ام و کی غم فردا دارم
در اینجا هرکسی در عشق سهمی دارد از بودن
کسی آغوش یارش را
يکی چون من دو چندی خاطراتی تلخ یا شیرین
این لحظهها دیوانهام، لعنت به این تقدیر
آمده ام که بروم
ماندنم به چه کار آید
وقتی همه رفتنی ست.
عزیزحسینی
و من طعم لبت را خاطرم هست
که طعم قهوه بود و عطر سیگار
آواى خوشى مى شنوم، نام شماست؟
يا موج صداى نرم و آرام شماست؟
انگار نواى زندگى خورده به گوش
باز من،باز شبی دیگر
باز بیخوابی و بیداری
باز مرور خاطرات تو
باز بغض های تکراری
مهدی تو از باران بگو از لحظه های بیشمار
از لحظه های گم شده در کوچه های انتظار
یک شعر گیلکی با برگردان پارسی
کاش که برگردی بمانی در برم!؟
دکمههای زندگی را باز میکنم؛
و در میآورم این پیراهن گشاد را.
بسازم باغ و بستانی به دور تو پر زنبق پر از سنبل
بهاری بر تنت آرم بماند تا زمستانها
پس کی نظر می کنی؟
بر شعرهای پریشان دفترم
شعر که نه،
ردّ اشک های چکیده بر کاغذ،
تولد فقط بهانه هست
با تولد میشه فهمید چکسانی تو را برای خودت قبول دارند
شنیدم ز بیماری پادشاه
که بردن ز نامش بود چون گناه
ای عارفان
جرم است اگر مستی, ماییم همه مجرم
ظلم است اگر بر ما, ماییم ز مستان ها
حدی نبود اینجا ,
میخواهمت
نه برای با خود بودن...
با طعم تلخت کنار نیامدیم
سالهاست
چهل وچند بهار
درقفس
جان داده اند از سرما
که دیو افسانه بافت
قلم از عشق ایمان مینویسد
هم از درد و هم از جان مینویسد
قلبم ازعذابِ وجدان ،
خود را کُشته
چونکه از پیکره ی ثانیه های بی جان ،
ساخته بود ، پُشته پُشته
بی محابا قلبم از کف می رود...
خلق مبروکی که خود خاک نشین است
خسرو اگر شد چامه گو، از بانگ شهر آشوب توست
بخدا تن سالم ببرم ازاین جهان
دوباره باز خواهم گشت
نفسم بند آمد و مانند یک افسانه شد
امید دلم در تاریکی شب جا مانده
بیا وبهارش باش
جنابِ شعرهای من
خوب میدانی که دلتنگم
چه بوی خوشی م
می شوم خوب ولی خوب سراب است
هزاران فصل تا آن یک بهار است
چو می روید گلی همراه خار است
اهل دل هستی اگر، بگشا گره از مشکلی
همسفر با سهراب
گل باغچه قایق من
ریشه در بیکران ها دارد
عطر گیسویش هم
نم باران، لب رود ،جریان
همره قافله ُ عشق کجا میگردی
نازنینم ما همان اطفال دیرین توایم /
کودکان مکتبت ، دلگرم تمرین توایم....
🌅هر کجا شاهیست ما هم در ولایت میرویم🌅
می ریزد از نگاه تو دیوارهای شهر
دلم را مثل کاغذ کردهای پاره نرنجیدم
از سرآغاز تو افسانه ی پایان بودی
نسخه ویرایش شده شعر حکایت تاجر
از جنون و عاشقی ترسیده ام
خوش یافته اند جا
سنگر بر لونه ی عقاب
دفن صاحب خا نه
درخاک قفلت انتطار
دست پا زدن حس د
اگر نسیم بودی
نفس به نفس
حبس می کردم تورا
میان سینه ام
نه اصلا
چو نیکی میکنی با ما عیان کن
هوای خشم داری هم نهان کن
من صدای اوج پرواز را شنیدم که چنین ،
خوابم ازچشم پریده
اینگونه نبود
بی تو باشم
دلخوش به غزلهای تمنای تو باشم
اینگونه نبود
از فراقت
چشم بسته در هیاهوی
بالشم عطر تو دارد
در نبودت همدم بالینمنگشته...
عطر بالش
مرا به رویا میسپارد
پیر مرد می خورد از سیب
تا می خورد
می خورد از سیب !
بی تو فردوس برایم، شبهی تاریک است
تیر دل تنگی تو بر سر من ،شلیک است
هر چه در دل داشتم دیدم که یار از یاد برد.
دل سپردم دست او اما دلم را باد برد.
مجموع ۱۲۶۹۵۰ پست فعال در ۱۵۸۷ صفحه
محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک