ثانیه های بی جان
قلبم ازعذابِ وجدان ،
خود را کُشته
چونکه از پیکره ی ثانیه های بی جان ،
ساخته بود ، پُشته پُشته
قبل ازاینکه او بمیرد ، گفتمش ،
آیه های معرفت ، کجایند پس ؟
گفت : بسیار جلو
گفتم قهقرا چه شد ، کجا رفت ؟
گفت : معلومست دیگر،
پُشته
به او گفتم : مژده
آن یاورِ امید ، بسوی همه ما می آید
قبل از مُردن غسل کرد با آبِ توبه
بعد از نورانی شدن ، درمقابل خدای یکتا ،
او کرد سجده
سرِ سجده بود که مُرد
بهترین جای این دنیای دَمَق
دمَقی دراین دنیای ناسور، چه پروار شده !
اندامِ لندهورش را ببین ! چقدر دُرشته !
ز مراسمِ سپردنش به خاک ، پُر از اندوه ،
زود برگشتم با دُرُشکه
حس نمودم دهنم ، خشکِ خشکه
قدری آب نوشیدم
حس نمودم با همین آب ، کمی سرحال شدم و،
هوس ام ، درحالِ رشده
سرم امر کرد ، ما عزداریم برقلب
گیاهِ هرز، هرز خواهد نمود ، سرزمینِ جان را
تو نمیدانی که ابلیسِ وجود ، لایقِ مُشته ؟
مُشتی زدم دندانِ هوس ، پاشید درحلق
کمی آرام شدم
چیزی نگذشت که درآن فضا ، پیچید صدای شلیک
ثانیه های تازه روئیده مرا ،
بر دست بلندم کردند
پچ پچ کنان گفتند به هم ،
هوس ، ثارِ آنهمه ثانیه بود
او بود که به انتقامِ آنها و خودش ، او را کُشته
بهمن بیدقی 1402/2/18