دلم تنگه برایت
چه باشی چه نباشی
که پروانه به طالع دارد آتش را
به سوز شمع می سوزد و یا از درد دوری
چه فرقی میکند فاصلهء ما
زمانی که نباید مال هم باشیم
برای فاصله یک پلک هم کافیست
من اینجایم
تو آنجایی
دلم با تو
دلت با من؟
خدا داند چه قدری پای احساست وفاداری
شدم ساکن دریا و تو در قلهء قافی
در اینجا هرکسی در عشق سهمی دارد از بودن
کسی آغوش یارش را
يکی چون من دو چندی خاطراتی تلخ یا شیرین
بریدم بی تو اینجا من
بریدی بی من آنجا تو؟
خدا داند چه قدری طاقتش داری
زند تیر تو بر عمق وجودم
نگاهی را که هر لحظه به چشمانم بدهکاری
الهی غم نبینی، داغ دارم کرده این دوری
آرزو دارم بفهمم من چه چیزی را بدهکارم
خدا داند چه سوگی در دلت داری
من اینجا بی تو ماهی را نمی بینم
تو چه؟
خورشید را در روز خود داری؟
خدا داند چه گرمایی تو را آغوش میگیرد
که هرمش آنچنان آتش زند من را
که می گویم به خود: ای کاش فکرش را نمی کردی
من اینجایم تو آنجایی
ندارم مرهمی بر درد دل هایم
ندارم محرمی بر سرِّ اسرارم
تو دردت کجا گوئی؟
خدا داند چه سِرّی در میان سینهات داری
دلم تنگه برایت
چه باشی چه نباشی
فقط گاهی بپرسم از خدایم
که شب ها را تو بی من در چه حالی
خودم هر شب به جای شب بخیر با گریه میگویم:
به چشمونت قسم دردت به جونم
در پناه حق.