در دلم داغ تو دارم
در تنم درد تو هست
در سرم عشق تو ، ای جان چه خوشست
در دل شب ، با غم به تو میپیوندم
از تو گله دارم ، از تو میرنجم
من که با هر غمی از هر طرفی میخندم
وز تو شادی به کدامین ره و امید کنم
و به هر ناله که از درد تو آویزانم
به کدامین ره و ناله نفس آویز کنم
به چه اندیشه شبی با تو سخن میگویم
که تو فریاد رسی
چون من از هر نفسی درد و غمی میجویم
زیر هر سنگی از هر خاری تیغی میجویم
من که در راه تو این ناله به کار آیم و بس
و به هر راهش از تو خبری میجویم
به چه امید شبی با تو به پایان دارم
که اگر هر گل از شاخ برآید به نظر
چشم هر خسته که بر راه تو بگشاید باز
و به هر ذره از این درد دوصد دریا باز
هر دل افسرده که با عشق تو میآمیزد
نالهای از دل و جانم به خروش آید باز
گرچه چه این راه به سوی تو نمیاندازم
آه از این سوز جگر سوز شب هجر دراز
بس که میگریم و از بس که همی گریم زار
اشک من بر سر مژگان تو میریزد باز
آه از این حسرت و درد دل و آه از این سوز درون
چه شده آن که به دیدار تو دل دادم باز
همچو پروانه به شمع شب افروز
به من خستهٔ دل سوخته می گوید باز :
« شب هجران تو را نیست دگر پایانی »
کلاسیکی که قبلاً ازتون خوندم عالی بود..شما ذهن موزونی دارید.. در قالب کلاسیک قطعا به موفقیتهای چشمگیری میرسید.. شعر امروزتان سپید نبود کمی ویرایش کنید بنظرم در قالب کلاسیک زیباترشه و شاید هم شعر نو..
شاد باشید