جمعه ۷ ارديبهشت
|
|
كودكي بودم كه در دل آرزوها داشتم
باز كن داروغه ديگر بند قنداق مرا
|
|
|
|
|
شايد گرامى تر
مردان فهم و عشق و آزادى
از رهنمايان خدا آورد اسراييل
|
|
|
|
|
بر این برف تنهایی ام رد پایی که نیست
دراین کوه سرد سکوتم صدایی که نیست
|
|
|
|
|
هر روز؛عدل ظهر
کنار باغچه می روم
تا تشنگی مزمن دست هایم را
با بنفشه های کبود درمیان بگذارم
|
|
|
|
|
شدم حل در تو و رفتم زدنیا
|
|
|
|
|
ناگهانی ، آنی آن شد که نمی پنداشتیم
فصل گل دردانهای را در زمینی کاشتیم
|
|
|
|
|
هلا! تورا چه بنامم به غیر حضرت زخم
که هست نام تو یادآور تمامت زخم
رسول آینه های هزار تکه شده !
|
|
|
|
|
من مثل هرروز
با همان سلام، همان صبح بخیر
همان قهوه ی تلخ همیشگی را می نوشم
همان لباس ساده ی هر
|
|
|
|
|
صدای پای اوست میدانم من
تمام هرچه مال اوست
می خواهم من
...
سحر سلمانی زاده
|
|
|
|
|
با معجزه ی شعر تو گویا شده ام من
ای شمس من! عاشق به تو گویا شده ام من
|
|
|
|
|
با این کهدلماسیردستانشبود
امانگرانعهدوپیمانشبود
|
|
|
|
|
ادعاها شدهبسیارنصیحترا٬حیف
ازبزرگان زِسَرِشوق شنیدن گم شد
|
|
|
|
|
مانند نسیمی که سحر خواب ندارد
آواره ی هر کوچه متروکه ی سردم
|
|
|
|
|
برای یگانگان عالم که؛
"افزون از زمین،
فردوس هم در زیر پایش
رنگ میبازد..."
|
|
|
|
|
تضمین
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
یا چه شمعیست که جانها همه پروانه اوست
صِبْغَةَ اللَّه
|
|
|
|
|
کیمیای غم تورا دارم نقد عشق است زر نمیخواهم ...
|
|
|
|
|
غزل : زیبایی در کربلا
{{ از دفتر: با نام تو }}
ذیفر
|
|
|
|
|
بهار فصل زایش مهر و قرار های عاشقانست.
|
|
|
|
|
ماییم و خیال لب آن یار و دگر هیچ ..
|
|
|
|
|
چه کردی با دلان ای شاه خوبان
|
|
|
|
|
هرگز در انتظار بهاری نبوده ام
امیدوار یاری یاری نبوده ام
|
|
|
|
|
هجومِ خاطره ات فرصتِ گریزم را / گرفته از من و پاییز برگ ریزم را
|
|
|
|
|
هزار سال مي گذرد ،
عاطفه و حماسه پير نمي شوند .
نقل ماجرا تكرار نيست ،
|
|
|
|
|
ديوانه هم ستيزد هوشيار هم ستيزد
ديوانه را رها كن گر بسته است عاقل
|
|
|
|
|
تمام قامت مردانگی در یک طرف بود
رذالت با تمام چهره اش در یک طرف بود
به یک سو حق نمایان هم چو خورش
|
|
|
|
|
بنام آنکه یکتا در جهان است
همه دنبال او اما نهان است
|
|
|
|
|
فرات عشق
لب تشنه
هنوزم
آب کمیاب است...
|
|
|
|
|
خجلت زده جمعی ز پریشانی ماست....
|
|
|
|
|
گرگ و آدمی
دردمند ز زخم و تیرها در بلندای تپه ایی
لیس میزد زخم خود، یک گرگ پیرو خسته ایی
دید ان
|
|
|
|
|
با غم الفت دارد این عاشق مبتلا بشب
|
|
|
|
|
تقدیر به زیبایی تدبیر نخواهد بودن...
|
|
|
|
|
در شام ماتمت زحل گريه ميكند
|
|
|
|
|
شیعیان خوش ارتباطی باخدا دارد حسین (ع)
باخدا یک ارتباطی بی ریا دارد حسین (ع)
|
|
|
|
|
در کوچه های خاطره
گم شده ام
|
|
|
|
|
قسم به جان مهتاب؛
تا عاشق نشدید ننویسید.!
|
|
|
|
|
شانه بر مو زدن و لاف جوانی تا کی؟
|
|
|
|
|
.....................................
|
|
|
|
|
نه کفر نیست؛ خدا هم سیاه پوشیده ست
|
|
|
|
|
آه_ فرات ...
یاابا عبدالله (ع)...
|
|
|
|
|
سکوت بود و تماشایِ رد پای غزل
دلم گرفت... نوشتم کمی برای غزل
گرفته بوی تنت را تمامِ طول مسیر
از
|
|
|
|
|
فلش نزن که دوباره سیاه می افتم
شبیه لرزش اشک از نگاه، می افتم
شکست بال و پرم را، غرور زخمی باد
|
|
|
|
|
حسینی بودن و آزاد ، عشق است
|
|
|
|
|
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
|
|
|
|
|
...
دنیای من و ما بشود باغ پر از گل
هرجا شنوی صوت قناری و قراول
|
|
|
|
|
بى چشم نظر دارى وز حال خبر دارى
ناخوانده اثر دارى چون بوده خبر دارم
|
|
|
|
|
من بزرگ تر از
حواسِ انگشتانت
|
|
|
|
|
که این ها را همه زیبا ببینی...
|
|
|
|
|
صبح یعنی فرصتی دیگر برای عاشقی
|
|
|
|
|
روزعاشوراست به دقت بنگرید،
هردم آن را به ذهن ها بسپرید؛
|
|
|
|
|
شگفت هیولایی است د...ل... د...
که گر در راه پرواز*،
بمانی پایدار،
تو را سنگ میزند
تا پا
|
|
|
|
|
حصا رها را بشکن
زنجیرها را پا ره کن
و ببین چگونه کلیدها ی سرنوشت
درصند وقچۀ دستا ن تو
|
|
|
|
|
ابوالفضل و فرات،ای داد و بیداد...
|
|
|
|
|
بیا ساقی تو می در کام ما ریز
|
|
|
|
|
آنکه در صحرای جانم جان گرفت
|
|
|
|
|
پر از آتش، پر از درد است این زن
بپا از خشم او گرد است این زن
|
|
|
|
|
می پیچه باز تو گوشم
کمی صدای پایـــــــــــــــیز
|
|
|
|
|
همه میدانند پسرها انس بیشتری با مادرشان دارند
|
|
|
|
|
لاشخورها
منتظر آخرین
شلیک گلوله
از تانکهای
به گل
نشسته اند
|
|
|
|
|
دیگر چه کند که خاک بر سر شد آب................
|
|
|
|
|
كودكم در كوچه هاى سرد شب گم گشته است
اين نشانى سينه ى بى كينه ى بيمار داشت
|
|
|
|
|
دلم شکسته خدایا هوای پَر دارم
|
|
|
|
|
مثل یک انصراف تحصیلی
تو اتاقم شبیه باروتم
چکمه ، تفنگ ، نارنجک
نقشه جنگ روی تابوتم
...
عل
|
|
|
|
|
بر روی دوش مانده فقط بار بی کسی /
باید سرود یکسره اشعار بی کسی /
در جمع بی کسان و کسان، ناکسان ک
|
|
|
|
|
ای نگهت پنجره آفتاب
پنجره بگشای وبه جانم بتاب
ای رخ رعنای
|
|
|
|
|
عشق من به تو
کاری
بیهوده و ابلهانه بود
مثل..
|
|
|
|
|
حیوان سخنگو را ، گر چنگ نباشد
هم لاله برقص آید هم جنگ نباشد
|
|
|
|
|
زمین کربلا ،خون،نینوا،حشری به پا شد
گلاب زلف او در واقعه،نشری به پا شد
الا ای لحظه های مانده بر خو
|
|
|
|
|
گفتم عصایدستمنپیرمیشوی
|
|
|
|
|
گاهی باید از قوطی شعرها
بیرون زد...
|
|
|
مجموع ۱۲۳۶۵۷ پست فعال در ۱۵۴۶ صفحه |