شنبه ۱۲ خرداد
|
|
یه عصر سرد بارانی
خودش را برد در پیله
چه رویاها که در سر داشت
ولی غافل ز یک حیله
|
|
|
|
|
هیچ قایقی
به دریا نمی افتد
مگر، مرده ای روی آب باشد...
|
|
|
|
|
در سرای بی کسی ام
کنار پنجره ی امید
به انتظار تو نشسته ام !
در تاریکی شب های دلم
مهتاب
|
|
|
|
|
-بهشت؟
-دوزخ؟،
نه! نه!
♡
فقط آنجا که،،،
-- تو هستی!
|
|
|
|
|
روز و شب با گریههایم خیس باران میشدم
|
|
|
|
|
هر شب
تقدیر من درگیر حیرانی است هر شب
تصویر ساعتهای ویرانی است هر شب
|
|
|
|
|
مردم فرو خفته سرزمینم ، در رنجند
مردمی تهیدست که ، نشسته بر گنجند
|
|
|
|
|
درون میکند جان و جان میکند برون
چهره عشق این است تو را کند محزون
|
|
|
|
|
دلم شکسته از این عالم پر از برهوت
|
|
|
|
|
دل ما همیشه در جریده ، عشق و رضاست
به دلت مخور غمی ، که یارما غریب الغرباست
|
|
|
|
|
به اشک چشم عاشقان، به پاکی فرشتگان
قسم دهم تو را بمان، به پیش من عزیز جان
رها مکن مرا تو هم ، که
|
|
|
|
|
ای کاش انتهای جفا می رسید زود
دلهای ما به کنه وفا می رسید زود
|
|
|
|
|
هرگز نگفتم دردم از نامر ها را
|
|
|
|
|
چشم بسته نرو ! زنده زنده میمیری
|
|
|
|
|
خورشیدِ نگاهت ز غزل ساخته اند ،
|
|
|
|
|
خودخواه خدا خواه نگردد
این قافله تا حشر بلنگد
|
|
|
|
|
مغرضان این زمانه می نشانندت به خاک
تنگ چشمان بی بهانه می نشانندت به خاک
|
|
|
|
|
مردباشوبکوبمشت بهرخ نامردی
گرگ باش و رها ، تن مده بر قلّاده
|
|
|
|
|
یک حبّه ی انگور به یاری ندهی
یا خوشه ی موئی به کناری ندهی
پروین به چه از خوشه ی انگور لبت
صد خوشه
|
|
|
|
|
مدارا میتوان کردن
ولی
زلف پریشان شانه میخواهد
|
|
|
|
|
هرشب
در خواب هایم
جنگ می گذرد و ُ
گلوله ای تنبل
بر زیر پیراهنم
مشق می نویسد
بدین سان
هرصبح
|
|
|
|
|
من از نگاه عاشقانه شکارچی بر شکار
شکارم از پرندهای
که به دست باز میافتد
در تکرار
|
|
|
|
|
مستم از عطر وجودم گل صحرا واشد
|
|
|
|
|
برای رها کردنت دیر است
تو ریشه کرده ای در من
مثل دانه ای
بر دلِ خاک
|
|
|
|
|
در امتداد نجوای دعای مادربزرگ
و تمنای نابِ وجودم
و تداعیِ رقصِ واژه ها
میان قلب و لبت
در امتدادِ
|
|
|
|
|
حالا خودت ببین پسرت در جهان کجاست
|
|
|
|
|
ای یار من..568
ای همه دین و دل و ای یار من
بیش ازاین غافل مباش ازکار من
یاد روز اولین دید
|
|
|
|
|
هرگاه که به تو می اندیشم
بوی سبز انتظار ،
بر مشامم میرسد !
و در خیالم...
پرواز قاصدک ها
روبروی
|
|
|
|
|
نکته. ای از منظرت سالها. بر دل. بماند م
مر حبا. از. عاشقان. مهر تو. رابر دل. نشاند م
گونه ای
|
|
|
|
|
درمیانِ تالاپ تولوپِ بی وقفه ی قلب ام
|
|
|
|
|
مرا سررشته بر دستس،که آن سر رشته از یاری است
اگر وِل كردم آن رشته، نمایانس که انکاری
|
|
|
|
|
عاشق و بیچاره و زار
این تن خسته ز کار
|
|
|
|
|
عشق را هرگز نفهمید و دلش معشوقه خواست
باهمه معشوقه، از قحطی عاشق میسرود
|
|
|
|
|
بی تو
ارام ولی در خلوت دل
راز ونیازی دارم
|
|
|
|
|
بوسه باران
دِلبرا
دیوانه و معشوقه ای اَندر قفس
داری ولی،
بی محابا ، بوسه بر
ل
|
|
|
|
|
آتش جانم اگر سر میکشد در آسمان
یار من از من نبود،دستش ز دست من نداد
کس نداند راز من
این درد بی د
|
|
|
|
|
بند کفش هایم محکم
کوله بارم بر دوش
رها میکنم این شهر غمزده را
اینجا رنگ امید پیدا نیست
بوی مرگ ه
|
|
|
|
|
آسمون پرستاره آتش و شور و شراره
حتی بوی نم بارون تورو یاد من میاره
|
|
|
|
|
دل بریدن برایت آسان بود، چشم تو لافِ بی اثر می زد
باید اینبار دستِ ابراهيم، بر خدای خودش تبر می زد.
|
|
|
|
|
هرچه کردم،
چشم ببندم،
تانبینم آن دوچشم مست و فریبایش...
|
|
|
|
|
سرد بود سرد... ایام زمستان
درد بود درد...
|
|
|
|
|
بعدِ من , ای گُلِ نارنج بهار
دوست دارم بنویسند سَرِِ سنگِ مَـزار
هر که خواهد ببرد هرچه انار
|
|
|
|
|
عابد و زاهد به خطا می روند
مسجد و محراب ، چرا می روند...
|
|
|
|
|
آن دو چشمت می فریبد گرگ بالان دیده را
هم به دزدی می کشاند دزد تاوان دیده را
|
|
|
|
|
می خواستم پروانه باشم اما
شمع ها همه سوخته بودند
...
|
|
|
|
|
بنویسید
بنویسید دلی تنگ گرفتارش بود
بنویسید سری منگ هوادارش بود
|
|
|
|
|
دزد برد
ندارد بر سر
الف، کلاهی
چە محقر
کلاە الف
بر سر ب
نونی
خالی از نان و نمک
بی نقطە
|
|
|
|
|
یا غیاث المستغیثین صاحبی فی شدتی
|
|
|
|
|
آنگاه ،
مذهب شگفت
درژرفتاب خیس سلاله ی عریان شماست آشکار....
|
|
|
|
|
بگذار در خفا بماند مویه های غریبانه
بگذار! بیصدا بماند آبشارِ اشک بر گونه های لرزان...
-گاهی ناله
|
|
|
|
|
ما به دنیا مثل عاشقان خواهیم نگریست
|
|
|
|
|
نمی جویم پناه از شر شیطان بر خدا
|
|
|
|
|
قُشی اوما نِیا سَر بونِ شعرِم
|
|
|
|
|
عمو مایه دار
خوابی یا بیدار؟
وقتِ رفتنه
نمیشی بیدار؟
|
|
|
|
|
آدم بي خبـر از حق ، خودش آلوده كنـد
رشتـه امـر خداوندش ، فرسـوده كنـد
با
|
|
|
|
|
راستی پاییز
چگونه است
باغ بیبرگی که
پاییزی ندیده است
|
|
|
|
|
بگو ای جان شیرینم
تو با من
که جز مهر وصفا
از من چه دیدی
|
|
|
|
|
ز" باران" و این طنز غافل مشو که خود هست و باشد ز پیکانیان
|
|
|
|
|
شــوروشـــرر خلق زهر سوی به پا خـواست هر جا که سهی سرو خرامان من آنجاست
|
|
|
|
|
که برایم مانده
شعرم
یا نگاه غمگین شاعری از دور؟!!!
|
|
|
|
|
بیزارم از صبوریِ خود در عذابها
از ماندنم بدونِ نفس زیرِ آبها
|
|
|
|
|
آسمان سبزترین صحنه ی چشم انداز است
هر در بسته در این وادی رحمت باز است
|
|
|
|
|
می نویسم از کیهان....
که زیباترین منشا الهام است....
|
|
|
مجموع ۱۲۴۴۶۹ پست فعال در ۱۵۵۶ صفحه |