آهای دختر دیوانه
شاعر دیوانه می خواهد
تو مطلع غزلش باشی
می خواهد تک تک ابیات غمش باشی
می خواهد ستاره ای به سمت دلش باشی
یک روز شاعر دیوانه به سرش زد ،دختر دیوانه را ببوسد وبه کوچه آمد ونگاه کرد دختر دیوانه با خودش حرف می زند
جلوتر رفت او را غفلت انگیز بوسید
واز فردای آن روز شاعر دیوانه با خود اندیشید که هرروز دختر دیوانه را ببوسد در این فکر بود دستی بر پشت آستینش آمد وکسی او را بوسید
نگاهش که به دختر دیوانه افتاد
دختر دیوانه فریاد زد و گفت
چه کسی هم آورد بوسه ی من خواهد شد
آیا کسی شبیه من می تواند
لبانش را بلرزاند
لب از لب، لبالب تو را ببوسد
کسی می تواند آکنده از عشق تنهایی خودرا به رخ تو بکشاند
شاعر دیوانه مات ومبهوت در پی دلدادگی
می خواست بوسه دوباره تکرار شود
می خواست دوباره لبی لرزیده باشد روی لبش
دختر دیوانه فریاد زد مرا همتای خود
در بوسه وجنون
غروب رنگ تغییر جیغ مرا خواهد داشت
غروب، به سراغ بوسه دوباره خواهم رفت
تا کوچه فریاد بزند وبگوید
اینجا شاعری تابِ
همتاب مهتاب من خواهدشد
راستی حال دلت با بوسه چون است
فریادبزن وبگذار دردهایم آکنده شوند
آکنده ازجنون
دیوانه تر از من بوسه جنونش افزون است
بیگانه تراز تو بوسه رویش خون است
تا غروب دیگر وبوسه های روز افزون
تا دیدار ویک بیداری غروب
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بااحترام محمدرضا آزادبخت
چه کسی خیاط درد من خواهد شد