بسم الله الرحمن الرحیم
در بهارِ زندگی ای کاش باشد فرصتی
تا کنم جان را سبویِ باده ی بی منتی
باده از جامِ الست و باده نوشش مستِ مست
حسرتش بردل بماند گر نیابم مهلتی
در شتاب است کاروان و همرهش عمر گران
غفلتم در این گذر آه است و دنیا حسرتی
من کجا بودم کجا شد منزلِ وماءوای من
ای خدا تا رجعتم آواره ایی را نصرتی
من زِلاهوتم کجا ناسوت باشد منزلم
فیهِ من روحی نَفَختُ شاهدٌ مِن فطرتی
من که سرگردانم و حیران در این بحر فنا
کی زطوفانم رهانی نجني مِن کُربتی
آه و فریادم به عرش است وگریبانم به چنگ
یا غیاث المستغیثین صاحبی فی شدتی
روسیاه و دل پریشانم ز نفس سرکشم
اَفرَطَ بی سوءُ حالی من دوامِ غفلتی
سبحه در دست و زبانم گرمِ استغفار و دل
می رود از سر بگیرد جرم خود در خلوتی
کام تلخم کی شود شیرین ز جام دلکشش
کی به سامانم رسانی یا دلیل الحیرتی
نا امید از درگه ایزد نباشم لحظه ایی
تا بشارت می رسد لا تقنَطوا مِن رحمتی
سید هادی حسینی 23/03/1400
سوم ذالقعده الحرام
ملمّع بسیار ارزشمندی سرودید
در کاربرد برخی از واژگان در این دلسروده ی زیبا به گمانم سهو تایپی رخ داده است مثلاً :
- ( نَجّنی ) درست است نه ناجنی .
- ( المستغیثین ) درست است .
سلامت باشید و سرافراز