بموقع
چرا آمدی ، هدفت چه بود
من که قبلا هم جائی همین اطراف بودم
چرا دیر آمدی
چرا
نه
نه نه
نه کاملا بموقع آمدی انگار یکی به تو گفته بود
اصلا تو تجسم آرزو هایم بودی
نه
شاید تو مخلوق خیالات من هستی
چون خیلی شبیه آنی که من می خواستم
نکندباز تو رویایی مثل دفعات قبل
الآن احساس می کنم که در خواب دارم گریه می کنم
التماس می کنم که م ...جان یا آن دیگری
رویا نباش
اگر هستی بگو دیگر بیدار نشوم
اینبار خیلی بتو نزدیک شدم
حتی دستم خورد به دامنت
رویا نباش
اگر نباشی رویائی خواهی بود
من و تو قالی خواهیم بافت
آذری یادخواهیم گرفت
قلعه بابک خواهیم رفت
باکلمات مشکلات را حل خواهیم کرد
من وتو با اسارت خودمان آزادی را معنی خواهیم بخشید
ما خیلی کارها بلدیم از خیلی چیزها باهم لذت خواهیم برد
ما دو تا عشق مان منحصر به خودمان نخواهد بود
ما به دنیا مثل عاشقان خواهیم نگریست
با تو طبیعت و رود و قله ها و چشمه ها برایم زیبا خواهد بود
اما قول نمیدهم که در بالای کوه اشک نریزم
چون همراهانم را در آنجا نخواهم دید
باشد چون تو کنار منی زیاد غصه نخواهم خورد
ا و زمانی برایم از کتاب ها قصه می خواند
قبلا می خواندبرای خودش و سرسفره غذا
که خودش به خوردن من تماشا می کرد
آن قصه هارا با زندگی خودمان در می آمیخت و می گفت
انگار که من و او هم داخل آن قصه بودیم برایم تعریف می کرد
صدایش آهنگین بود و زلف هایش که بافته بود تکان می خورد
رنگش قرمز می شد از هیجان و شرم و از شادی
گاهی صد صفحه از کتاب را برایم گفته بودو من هنوز
دوغ سردی را که گل سرخ هم به آن زده بود نخورده بودم
همه این زمان ها مانده بودم که از دیدن روی او لذت ببرم
قصه هایش و یا سفره رنگینش
او وقتی بلند می شد و راه می رفت سر من بااو می چرخید