اولّین گام در صداقت ادای یک سلام است که من آغاز می کنم. در این جمله ام هیچگونه کنایه ای نیست و احساسم در مورد شما چنین بوده و هست که انسانی جوانمرد و با ادب و معرفت هستید.
شما را دعوت به آرامش و احتیاط می کنم در گزینش کلمات و ساختن جملات.
هر دو انسانی که با هم به صحبت می نشینند، آن هم در حضور دیگران مانند بشکه های آبی هستند که نباید بطور ناگهانی روی زمین رها شوند که همه جا را آب فرا خواهد گرفت و جمع کردن آن دشوار است.
هر دوی ما خودمان را شاعر و سخن دان و نکته سنج می دانیم و این نقطه مشترک ما و مبنای دوستی و صمیمیت مان است. پس این مهارت را داریم که حرفی را نزنیم که همانند تیری از کمان خلاص شود و بازگرداندن آن میسر نباشد.
از پاراگراف پیشنهادی شما همه مطالب را حذف می کنم و توصیه می کنم که وارد آن کلاف سردرگم نشویم که هیچگونه نتیجه ای به جز پریشانی و آزردگی نخواهد داشت. اما ببینیم در ادامه صحبت هر جا لازم شد عناصری از آن را وارد صحبت می کنیم.
تنها این جمله را از آن پاراگراف شما انتخاب می کنم و در پاسخ شما بیان می کنم:
« . . . برای سخنان صمیمی و واقعی در خدمتم . . . ».
حالا برای این که دور تسلسل ایجاد نشود سرآغاز مطلب را اینگونه شروع می کنم:
من و شما، هر یک از خانواده ای، شهری، محل کاری و شرایط خاصی از زندگی وارد این سایت یا سایت های مشابهی شده ایم، اولین و مهمترین روابط و مناسبات ما اینست که در چارچوب قوانین این سایت، فعالیت ادبی کنیم، شعر همدیگر را بخوانیم، نقد کنیم . کسی ما را مجبور نکرده است که به صفحات شعر همدیگر برویم یا نرویم. خودمان خواستیم و تا زمانی هم که با ذائقه و روش و منش خودمان و البته صلاح و مصلحت و انتظار طرف مقابل مطابقت داشته باشد به آن کار ادامه بدهیم.
بسیار اتفاق می افتد که بنده سراغ اشعار برخی از دوستان می روم. حساسیت های من روی مسائلی نظیر وزن و قافیه، قالب ها و سبک های گوناگون شعری، مطالب مربوط به بدیع و معانی و صناعات شعری از پیش تنظیم شده است. اغلب هم با ایرادات و کاستی های جزیی و کلی از این بابت مواجه می شوم و دوست دارم تجربیات خودم را منتقل کنم. حالا ممکن است از دید کسانی لایق و شایسته این کار باشم یا نباشم. تقریبا همه ما بصورت غریزی چنین تمایلی داریم.
البته در مورد سروده های خودم هم خیلی سخت گیر هستم. نوشته های قبلی مرا مطالعه کرده باشید می دانید که تا حد خسته کننده ای وارد مباحث عروض و قافیه شده بودم که انگیزه اولیه آن این بود که شعری که می نویسم خالی از ایراد وزنی باشد. چرا باید مداوم نوشته هایم مورد ایراد قرار بگیرند و چیزی جز شرمندگی نصیب من نکنند. ممکن است کسانی بگویند چه اشکالی دارد بالاخره آن هایی که بیشتر می دانند تذکر می دهند آدم پیشرفت می کند. من به این حرف معتقد نیستم. توی کار خودم هم فنی است برای خطای در حد صفر تلاش می کنم اما همیشه از ایده آل کمی یا خیلی پایین تر نتیجه می گیرم.
اصل سخنم بر سر موضوعات شعرها و سروده هاست. که دوستانی به مطالبی بطور مکنون یا آشکار می پردازند که پای خود را از دایره معمول و مألوف جامعه بیرون می گذارد. این اشارات و عبارات در یک شرایط روانی خاص و پیش داوری ها و جو خاصی بدون این که حتی لوازم ادبی و شعری و هنری درست و حسابی داشته باشند می روند با رویدادها و مباحثی ژورنالیستی هم بستر می شوند. نتیجه این می شود که موضوع بر متن ادبی و صناعات شعری حاکم و غالب می شود و شعر را به یک شعار تبدیل می کند. ممکن بود در یک جامعه به قول شما فول آپشن خود آن موضوعات مورد بحث و بررسی قرار گرفته و سره از ناسره بازشناخته شود ولی در فضای ذهنی ملتهب و تماما تحت تسلط غول های رسانه ای، سمت و سوی موضوعات از قبل تعیین شده است..
مانند دهی که نزاع دسته جمعی در آن رویداده باشد و هر کسی حتی جارچی دوره گرد هم با هر عملی طرف این یا طرف آن قلمداد می شود.
اشکال کار ما در این است که فکر می کنیم از همه چیز « به خوبی آگاهیم » ».
خواستم آن حدود و صغور های خودم را مطرح کنم تا کلی گویی نکرده و ایجاد ابهام نکنم.
فرض کنید یکی از دوستان شاعر ما اعلام کند که :
« . . .
بنده مشتاقم نوشتههام رو خیلی زود با دوستانم در میان بذارم، پس همیشه تازه و بدون ویرایش ثبتشون میکنم.
. . . »
به نظر شما این نوع هیجان و تعجیل چیزی جز غلبه موضوع بر فعالیت هنری می تواند باشد. کار ما اینجا چیست فعالیت ادبی یا رپرتاژ. حتی در روزنامه هم نمی توان چشم را بر ایرادات نگارشی بست. من نمی گویم که این بد است یا خوب است. درست است یا غلط است. دوست ما چنین سلیقه ای داشته باشد یا نه . اما وقتی می بینم جایی ایراد وزنی و قافیه ای هست، ترغیب به بیان و اصلاح آن نمی شوم چرا که خود موضوع بصورت پنهان و آشکار مرا پس می زند.
من پیشنهاد خاصی برای شما ندارم. گرچه احساس دوستی به شما داشتم من نبودم که به صفحه شعر شما آمده باشم. اما وقتی شما تشریف می آورید و غمنامه مرا بدون سلام و ذکر نامی بالای دست می گیرید و اعلام می کنید که « من به این شعر احترام می گذارم » بعد مراجعه من به سروده شما معنای خاصی پیدا می کند، که آنرا به بیتی تبدیل می کنم که دیدید.
باز هم می بیند که تمرکز من روی نکات و تحقیقات وزنی خودم می چرخد و دقیقا بر اساس جمله ساده شما وزن یابی می کنم و آن را ادامه می دهم. از نظر معنایی نیز توجه شما و سایر دوستان را به طرز هنرمندانه ای به معانی مختلف و گاه متضاد « احترام » جلب می کنم.
همه التهابات و رویداهای تلخ و شیرین می گذرند اما زیر ساخت های ادبی و هنری یک جامعه برای ابد می مانند. ما که از علی اکبر دهخدا نمی خواهیم بالاتر باشیم. با نشریات و شعرهای شعارگونه خودش نبود که ماندگار شد. آن صبح تا شب نشستن ها و به تنهایی بجای یک نهاد عظیم فرهنگی و در زیر نور چراغ گردسوز نفتی بود که لغتنامه اش را نوشت و تبدیل به چهره و شخصیتی ماندگار شد. حتی او شعرهایش نیز علاوه بر موضوعاتش طلیعه دار ادبیات نوین ایرانی و فارسی شد و تا توانست نوشت، تا توانست تحقیق کرد. تا توانست جمع کرد برای ما. برای نسل های بعد.
من با شما کاری ندارم، از خودم می پرسم کجای کار هستم. امروز من با دیروزم چه فرقی کرده است. کدام تحصیل را کرده ام. کدام تحقیق را انجام داده ام. اگر دوبار هم از من سئوال کنند تمام تقصیرها را به دوش دیگران می اندازم.
ممنونم که وقت صرف کردید.
درودبرشما جناب سبکبارعزیز
خرسندم ازدیدارمجددشما
بسیارزیبابود