چهارشنبه ۴ مهر
|
|
غصه کم کن چون در این دِه پیروان حزب باد
|
|
|
|
|
قلم..؟
روزگاری کز عدالت خالی است
درخودت بشکن قلم ؟ ناعادلی
بغض صدهاساله ای در نای نی
راوی ح
|
|
|
|
|
رفتم پی خلوتکدهای دور زمیهن
|
|
|
|
|
تو زندانبان و من در تار زلفت گشته زندانی...
|
|
|
|
|
ای دوست در تو که می نگرم
تو را چون آینه میبینم....
|
|
|
|
|
من کنارت میشینم تا موهاتو شونه کنم
|
|
|
|
|
دلا زین سینه خاموش هنوز آواز می آید
|
|
|
|
|
درود و عرض ادب
بیا کم کن ز گفتارت اگر ها را و اما را
بده بر دیده گرمم دوباره این تسلا را
شبیه
|
|
|
|
|
در این سیاهچاله که نامش....
|
|
|
|
|
بگو که دادِ نفس ها فغان نخواهد شد
|
|
|
|
|
در فکر تو درگیر سکوتم متوالی
|
|
|
|
|
غزل مَس دِ شِراوِ چَشّیاتَه
(غزل مست از شراب چشمهایت)
|
|
|
|
|
گر که گاهی خوش نمی گردد به کامت روزگار
یا که سنگی سخت می بندد به گامت روزگار
...
|
|
|
|
|
ای لبت قافیه پردازِ تمام شعرم
با ردیف نگهت محو شدم
دل و جان رفت به یک نیم نگاه
|
|
|
|
|
نوشداروی خودم را
به خدا! می نوشم
|
|
|
|
|
جز خاکوخونِ خویش چه خاکی به سر کند؟!
|
|
|
|
|
آنکه فکر مردم بیچاره و در ویش نیست.
|
|
|
|
|
دلا آخر به رسوایی، بگیرد آه این عاشق
|
|
|
|
|
متأثر گشته ام ،می اندیشم
به چه می اندیشم.
|
|
|
|
|
گرچه پیدا بود از چشمم پریشان حالیم
هرکه احوال مرا پرسید ، گفتم عالیم
|
|
|
|
|
بادی شدم رقصان میان هر خیابان
|
|
|
|
|
کاش میدونستم کجایی
اونوقت می اومدم با کله پیشت
|
|
|
|
|
چشم روشنگر صبح
یه بغل ترانه ساخت
توی تنهایی شب
یه مسافر جا گذاشت
امان داد این جهان را آن طلوع
|
|
|
|
|
من از تنهایی شبهای گورستان نمی ترسم
|
|
|
|
|
سرم لبریز از فکرت و شاید گاه میریزی
کنارم نیستی اما به افکارم گلاویزی
|
|
|
|
|
تو ای سیمین تن شیرین نگاه
شه مشرق زمین، شهزاده ی گیسو حنا
|
|
|
|
|
رفت چشمانی
خیره به در ماند
نمیدانم چند فصل
را با رویایِ تو زندگی
کردم.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
قصه ام را در هوائی از پریشانی بخوان
|
|
|
|
|
ای خوش آن روز که از عشق پریشان بودم
شهربند حرم حضرت جانان بودم
|
|
|
|
|
این چشم تو رحمی به منِ زار ندارد
انگار بجز کشتن من، کار ندارد
در مردمکِ چشم تو دنیای غریبیاست
وآ
|
|
|
|
|
بیر گؤل اوزلی دلبرین وصلینده عطشانم هارای
بی قرارم روزوشب عشقینده ویلانم هارای
|
|
|
|
|
دل می بری از حاجیان پیر و باکت نیست
شرک عظیمی در سر ِ زوّار می افتد . .
|
|
|
|
|
کاش قلبم را به تو هرگز نمی شد مبتلا ................
|
|
|
|
|
دیوانه و بیگانه زخویشم، تو چه کردی
محتاج جفا، طعنه و نیشم ، تو چه کردی
|
|
|
|
|
شیار 143
شدم گریان در آغوشم تورا،
بوسیده ام.
لاله ام را بر خدای دشت ها،
بخشیده ام.
|
|
|
|
|
چه کنسرت جالبی !
وقتیکه ماهِ کامل ، دَف میشود و،
|
|
|
|
|
در من نه دگر تاب و توان نیست
|
|
|
|
|
ای جان من که عشق تو طوفان به پا کند ..
|
|
|
|
|
نگاهت جان تازه می دهد بر قلب این مرده
|
|
|
|
|
از قطعه های پرت من بگذر
پایان بگیر، گم کن مدارم را
من نیمه ها از خود طلب دارم
نصفت نیابد کل شهرم
|
|
|
|
|
دل شیشه احساس و در آن عشق تو سنگ است
بشکن تو دلم را که غمت نیزقشنگ است
خورشید که هر صبح به ما
|
|
|
|
|
بوق قطارگاهی مفید ترین آلودگی دنیاست!
|
|
|
|
|
خیالت را هم آغوشم عجب رویای شیرینی
تو هم آنجا مگر هر شب مرا در خواب میبینی
|
|
|
|
|
مادرم هر روز می گفت
مرگ بوی سیب آدم را می دهد
|
|
|
|
|
پنبه شد هر رشته من مو به مو
|
|
|
|
|
می بندم این دو چشم رویایی
تا شوم مست از عطر تنش
تا که نوشم پیاله افسون
از دو چشم شراره فکنش
|
|
|
|
|
یک غزل و دو رباعی از مهدی ملکی الف همراه با عنوان
|
|
|
|
|
لعنت به تو وفکروخیالت
لعنت به تو که ارومه حالت
وای به من که بستم به تو دل
لعنت به تو که د
|
|
|
|
|
در باغی از ترانه
می جویم برای تو یک ترانه
|
|
|
|
|
در هر تپش لبهایمان بر هر هراسی بوسه زد /در هر تپش بخشیده شد لبهایمان زیبایِ من
|
|
|
|
|
زمان از فرسایش من باز ایستاد!
|
|
|
|
|
گاهی یک بغض فرو خورده مرا راه نفس میگیرد
|
|
|
|
|
مکن تعجیل تا پایان مسیری نیست
|
|
|
|
|
بیدار باش باغبان بوی کلاغ می رسد
|
|
|
|
|
برده نگار من ز من حلاوت بهار را
صید نموده ،ناگهان آهوی من شکار را
نرگس و یاس و یاسمن ز
|
|
|
|
|
ناراحتم ازاین آوارگی ها
ناراحتم ازاین دربدری ها
|
|
|
|
|
من اگاهم که دیشب لحظه ای از من گذر کردی
و گویی کودکی بودم که می گفت بازمی گردی
|
|
|
|
|
دیدی هرگاه پری زدی پرت را چیدند!
زندگی درس ها داد و مبلغش درد بود
|
|
|
|
|
ارنی گفتن من، و لن ترانی همه تو
|
|
|
|
|
همه دم تو در خیال و تو شدی خمار مستی
که از آنِ اول ای جان به دلمچه خوش نشستی
|
|
|
|
|
زندگی چیزی نبودی جز خشونت جز ریا
|
|
|
مجموع ۱۲۶۸۶۶ پست فعال در ۱۵۸۶ صفحه |