پنبه شد هر رشته من موبه مو
کی کندپس سود بر من خلق وخو
نامه تقدیرمن مشهود گشت
برقضا چون فرض آن مسعود گشت
اختیارم داد زینت جوهرم
جبر مجهولات و معلوم ازبرم
کرنش دنیا نیامد کارمان
گشت اما مایه افگار مان
معرفت چون بودباتو همنشین
حکمت حق شد ترا علم الیقین
ترک خودکردی ورفتی از برم
نیست جز تو هیچ سودا در سرم
راه بستی هرچه بر تقلید بود
باز کردی راه بر قرب و شهود
رفتی ومن بی تو غرق محنتم
شکوه کی از کار خالق من کنم
شرط درمان من و من شرح درد
بی توشد فصلم تمامش زردزرد
شاخ و برگم ریخت چون تنها شدم
در طریق عشق عجب بینا شدم
زندگی گویا به من افسانه شد
چونکه بعد ازتو همه بیگانه شد
پاسخ هر مسئله بودی مرا
فعل معلومات مجهولم چرا
فارغ ازهرقیل وقال اکنون شدی
ایکه رستی ازخودومجنون شدی
گرد پایت کس نشد حتی خیال
چون دویدن را پریدن شد محال
تا مجال این همه شیداییش
موجب آمد ضامن بیداریش
اتصالش چون بود بی انفصال
بر وصالش نیست حدی جزکمال
نافذ
متحدگشتی چوباعین الیقین
رستی ازکثرت شدی وحدت نشین
ای بری ازهر کژی لطف سلام
مقصدالبادت عنوان کلام
شدنصیبت چون تبتل ازقیام
عزم برذکر حقایق را دوام
حاصل ذکرت تواضع آفرید
خوف و وجلت را بود رهبت پدید
تا ز اشفاقت خشوع یابد دلت
ترست از حرمت ببخشد قابلت
بر تذلل تارسی با حق بزی
لایق هیبت شوی آن را سزی
رو نمایی بر فرار و بر گریز
رغبت اری بر رجا حاصل تمیز
چون بود مقصودازقصدت بسی
ازخطرها بگذری برحق رسی
مایه آرامشت واصل شود
رشک وغیرت برتوتاکامل شود
درصفا تمکین نمایی ازحیا
همتت بخشد درخشداتقیا
حکم حق جاری شود کامل شوی
زین سماع برحق رسی قابل شوی
نافذ
حکیمانه ای زیباست