شنبه ۱۴ مهر
|
|
بی تو باید که بمیرد دلِ دیوانهی من
|
|
|
|
|
رهگذر را فکر دل بستن خطاست
|
|
|
|
|
بی حضورت گره از کار جهان وا نشود
درد هجران بشر بی تو مداوا نشود
|
|
|
|
|
تند خو لیک خلقیله مهری ساتیپ کین ایتمدی
آفرینی خلقین آغزیندا، کی نفرین ایتمدی
|
|
|
|
|
شهد گل و شمیمِ بهار و شکوه شب
مهر و مه و فلک، همه لطف و عطای یار
|
|
|
|
|
بگُذارید بهارمان ترو تازه شود
نامِ شهدایمان پُر آوازه شود
|
|
|
|
|
میوه ی نارس،،،
من آن میوه ی نارسیده ی ناپیدا،،،،
طعم شیرین گمنام،،،
و خیال سبز بینهایت تو بود
|
|
|
|
|
در لحظهی جادویی طلوع، خورشید با شکوه بر سیاهی شب غلبه میکند. نور صبحگاهی شب را به عقب میراند و پر
|
|
|
|
|
درحاشیه ی کویر،
حکومت باد ادامه دار بود
|
|
|
|
|
اگر هردویمان
قاصدک بودیم...
|
|
|
|
|
ناخدای صید لنگرگاه مینابی هنوز
خوش خرام وبا مرامی،با که می تابی هنوز
شاعری مضمون گرا هستی و گاهی ن
|
|
|
|
|
درختزار که سرمایهی شرار فروش
|
|
|
|
|
دست هایت را بده تا آسمان پر می کشم
|
|
|
|
|
درپنجره چشمات
گمشده خنده های عاشقونه
|
|
|
|
|
معشوقی دارم همچو ماه تابان
|
|
|
|
|
پرسیدم: هنوز به او فکر میکنی؟
|
|
|
|
|
*خنده کنیم آغاز؟*
*برق نگاه تو به رقص آرد قلم*
*نور انعکاسی از تلألو در دو الماس تو بود*
*
|
|
|
|
|
بگذار امشب سر به روی شانه ام باشد
یک یادگار از بوسه روی چانه ام باشد
می بوسم آن دستان گرمی را که م
|
|
|
|
|
دوباره خاطراتت به جانم افتاد ...
|
|
|
|
|
چشم و چراغ قلب من آبی چشمان تو بود
نیستی و با چه دگر طعنه به دریا بزنم
|
|
|
|
|
گفتمش: شاهرود
و
گفتا: جان رود....
گفتمش: پس شاه اش در کدام قسمت بود...
گفتا: تو شاهی و من رود
|
|
|
|
|
خروجی زدم هرگاه که با
جاده حرفی نداشتم.
نقشهای کشیدم که کامل نیست،
شاید همین است که
سبکبال م
|
|
|
|
|
غریبی زِجمع غریبانِ خاکِ بقیع_همی نورِ پاک خدا، با مقام رفیع
|
|
|
|
|
پیش چشمت چیستم؟ یک «پیشپاافتاده»ام
آری! آری! قسمتم این است؛ من سجادهام
|
|
|
|
|
رد پای عشق من خورشید شد
چون در انسان روح حق تمجید شد
|
|
|
|
|
«مزرعهی متروکه»
سگی را دیدم عوعو کنان،
از جمعی گریزان،
رو به سوی تاریکی بود روان،
دوان دوان.
|
|
|
|
|
تو قلب من شدی اما برون ز سینهی من
چراغ راه منی نور هر دو دیدهی من
|
|
|
|
|
گفتم بگو از هر دری اما نگفتی
زیبا برایم گفتی و زیبا نگفتی
شیرین سخن ها را زلبهایت شنیدم
از لاله ه
|
|
|
|
|
"سایه ها"
نگویم برایت زشوقی که مُرد
که دل را به دریا زدم تشنه مرد
روان، جان ندارد فغانش منم
چر
|
|
|
|
|
چون شب برسد مگو که خورشیدی نیست
|
|
|
|
|
کاش تاوان "گناه"
لب های تو باشد
|
|
|
|
|
سنتورها نواختند ،
ایده ی تارها را
|
|
|
|
|
به فرض اینکه خورشید غروب کند
|
|
|
|
|
فقرچون وارد شود برخانه ای......
|
|
|
|
|
به تکرار در این چرخه ی تکرار گرفتار شدم
|
|
|
|
|
فضای فهم سرشار است از خرناس بی عاری
|
|
|
|
|
ریشه اش در قلبمان بودُ
از خون پر عشقمان تغذیه می کرد!
|
|
|
|
|
او نمی خواهد تورا ای دل تو بی تابی هنوز؟
|
|
|
|
|
ذهن آشفته یارم به زمان قافیه را باخت و رفت
|
|
|
|
|
مٱمن عشق توراجای دگرساخته اند
من نه آنم که به یک عشوه شوم رسوایت
|
|
|
|
|
یه روز پاییز دیدمت / موهاتو تو بافته بودی
|
|
|
|
|
ای چشم های تو فروزان همچو الماس..
|
|
|
|
|
ای باد صبا مژده که هنگامِ بهار است
دل در تپش از مکنتِ ایامِ هَزار است
ماییم و گل و نغمه ی آرامِ گل
|
|
|
|
|
ومن چون پرنده ای
بی آشیان
تا به ابدیت در کف دستان
|
|
|
|
|
چشامو رو همه بستم
تو جز من همه رو دیدی
نباید اینو میگفتم
نباید اینو میشنیدی
|
|
|
|
|
کوردم،
ساڵیانی ساڵە،
وەڵاتەم لە نێویانی کۆڵبندم هێلانەمە و
لە کۆڵ دەکیشەم!.
|
|
|
|
|
طغیان نکن من را همین تلاطمِ مویت بس است /بر بوسه یِ بی رحمِ تو صد خونِ فرهاد است ، بس است
|
|
|
|
|
شکوهِ این مُغستان را نکن باور که حاشا کن
|
|
|
|
|
چه زیبا گفته اند، فقر را نباشد قید و شرطی
|
|
|
|
|
این شعر در ستایش خداوند متعال سروده شده است.
|
|
|
|
|
هذا من فضل ربی...اللهم عجل لولیک الفرج
|
|
|
|
|
کاریکاتوریستِ ماهر،
به حالتِ اگزجره ، کشید عکسم را
|
|
|
|
|
به این دل گفتم به چی هستی هراسون
به چه غصه ای هستی گریون
|
|
|
|
|
قطعاً وجودت نازنین اکرام خواهد شد
چشم و چراغ انجمن اعلام خواهد شد
آهوی وحشیِ جوانِ آرزوهایم
در بی
|
|
|
|
|
ای دل نبودم من برایت صاحب خوب حلالم کن
|
|
|
مجموع ۱۲۶۹۵۰ پست فعال در ۱۵۸۷ صفحه |