🫧🫧بودن ونبودن🫧🫧
در این ابهامِ بودن ها من از بودن چه ناشادم
نمی دانم که هستم من نه در دنیا نه اُخرایم
چنان سرگشتهازخویشم که گم گشته ز من نامم
نه آن لا ممکن الوجود نه دالّی هست به امکانم
نه حالم من کنون پیدا نه باشد فردا نشانم
بهسر دردی گران دارم به دل از درد من نالم
منم از زندگی خسته ببین افتاده از پایم
اگر جویای احوالی بدان بیمار و ناحالم
تحمل هم نشینم بود دگر جویا مشو آنم
کنون صبری مبینی ام که من فرزندِ انسانم
اگر بینی تو جسمی را مجو بر من دگر جانم
که جانم من زِخود رفته همین را من ز خود دانم
نه نامی ام ، نشانی ام نه بیدارم نه در خوابم
به رنگ ازرُخ پریدم من چوبینی من ، شبی تارم
چودستم من ببَستم من ز هرچیزی که خواهانم
نه آب از تشنگی خواهم نه بر سفره ،جویی نانم
در این گم گشته پیداها برفت از من همی یادم
زمان دیگر نمی دانم چنان گم کرده هم جایم
نه تن موجود من باشد نه درتن باشدآن جانم
نه یارا پای من باشد نه عقلم سَر به فرمانم
بدان نابود که غالب شد تصاحب کردچنین حالم
چنان پوچم که انگاری زِ بُن نا بودِ نا خاکم
فنا نام ام ، نشانی ام فنا این دارِ زندانم
دگر جویای راهی ام نیازم چشمِ جانانم
**
***معنی چند واژه درشعر
نابود درشعر به معنای نابودن ونیستی ،نبودن
چشم جانان: توجه جانان
بدان اول:آگاه باش
بدان دومی:به آن
جو: در شعر ذرّه
برقرار باشید