پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت
|
|
گفتم خدا گواه است دین و دلم تو بردی
گفتا به دین چه حاجت گر دل به من سپردی
|
|
|
|
|
در گودی قتلگاه شیری افتاد....
|
|
|
|
|
شب رو به پایان می رود
ما چه ساده دلیم هنوز در بامداد
در نفس نفس زدن هایی
گل بر دامن شب اندا
|
|
|
|
|
خم شده از غمِ هجرت، کمری نیست که نیست
|
|
|
|
|
ای مسافر!
چشمان بارانیت را پشت کوه قاف بینداز
اینجا باران معنا ندارد
اینجا شهر غریبی ست،
مردمانش
|
|
|
|
|
گناه ما یکی بیش نیست
که سر طناب را میپیچی .....
همه می دانند که ما از روزنه ی سردی
به گرمی آغا
|
|
|
|
|
جاده، زبان چشم هایم را نمی فهمد...
|
|
|
|
|
اشارتی تمثیلی بر فلسفه ی حیات و مرگ
|
|
|
|
|
ازازل عشق تودرسینه آدم جوشید.
|
|
|
|
|
تو فریادی منم تب دار فردا
تو امیدی منم دلشوره اینجا
تو معنای همه دلبستگیها
تو امید معنی امید دلها
|
|
|
|
|
شعر راجب مادرانیست که کوه رنج و درد هستند،و کودک هایی که ارزویشان این است:کاری برای مادرانشان انجام
|
|
|
|
|
حال خوش
کجا رفت خدایا آن حال خوش
در سرای که می رفت حال خوش
چه سوزها بود در آن حال و هوا
|
|
|
|
|
بياييد ديوانه باشيم!
ديوانه ي عاقل صفت...!
|
|
|
|
|
درگلوی ناودانها، خون باران خشک شد
رعدها در ابر پیچید وشراری سر نزد
|
|
|
|
|
هرچند که مهرش به دلم گشته فزون
از دل برود هر آنکه از دیده برفت
|
|
|
|
|
مردم زخم هایم خوب شده است...
|
|
|
|
|
باد میریزد بهم آیینهی مهتاب را
شب نشین خستهی شبهای مردابم هنوز
|
|
|
|
|
« لَنْ تَنالُوالْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّون » *
کی شوی به، تا نبخشی بهترین چیزی که
|
|
|
|
|
پس از بر دار شدنِ آن پرستو،
نه دشوار، دگر،
باورِ به غرقِ
ماه در دریا و
دفن خور در خاک!!!
|
|
|
|
|
عشق یعنی بی خود و بی فن شدن
پاک باز و بی سر و بی تن شدن
عشق یعنی بر خلاف عقل و رای
جان و دل درکف
|
|
|
|
|
یه عالم شونه میسازم
واسه بچیه برهنه
|
|
|
|
|
رفتند از کنارش پروانه های رنگین ...
|
|
|
|
|
من حرفم را به تو نمی گویم
زود از دهانت خواهد افتاد
من خوابم را به تو نخواهم گفت
تو شب شکن رویای
|
|
|
|
|
عمیق ترین نقطه ی جهان است
|
|
|
|
|
سقف مسموم نگاه
روی صفحه ی کاغذ
با پاپوشهای تو
کنارِ رود زلال
به تماشای تصویر خویش
که حل نمیشو
|
|
|
|
|
چشم من خیس است یعنی صبر باران کم شداست
ابر می ریزد صفای ماه تابان کم شد است
سینه پردود است سرب
|
|
|
|
|
من خواب بودم قبل تو
بی تاب بودم قبل تو
چون یک کویری تشنه لب
بی آب بودم قبل تو
با دیدنت من سوخت
|
|
|
|
|
وقتی که میز های عدالت درو کنند
حق تمام مردم دنیا سکانس بعد...
|
|
|
|
|
غزل: خیال و یاد تو
{{ از دفتر : با نام تو }}
ذیفر
|
|
|
|
|
درمیان شعر ناب چندان ندارم ارزشی
از سیّد سالار خود دارم بحق یک خواهشی
|
|
|
|
|
اییاربیادوبارهعاشقباشیم
ماپاکترازگلشقایق باشیم
|
|
|
|
|
1-باده ی قوره
صبری اگرت بوده که ان قوره شود انگوری
گر بیافشرده کنی ،باز شود مخموری
|
|
|
|
|
سرزمین من
آفتاب گردانی است
که در میان شیار مزرعه ی کلاغ ها
هیچگاه آفتاب را گم نخواهد کرد
|
|
|
|
|
امروز اگر چشم تو ضرب المثلی باشد
یک لحظه که چیزی نیست تا لَمیزلی باشد
سوغاتی چشمان تو آنروز خدا
|
|
|
|
|
آرام ترین جسم کفن پوشِ زمان است
|
|
|
|
|
به نام اوکه اوست
چه سخت احاطه کرده مرا نبودنت
چه عبث به انتظارنشسته است نگاه من
چون هيزمى خشکیده
|
|
|
|
|
ما درد و اندوه بشر شرحه شرحه مى كنيم
ما رنج كار و سختى اين زندگى
در برزخ بودن و نبودن حيات
....
|
|
|
|
|
مادر نشسته سوک تو تنهای تنها
|
|
|
|
|
گفتم زِ گنه چه می رهانَد ما را ؟
گفتا درِ توبه باز باشد جانا
|
|
|
|
|
دهـانِ یاوه گوی را، پُرازگُهـــــــرنمی کنـند.....
|
|
|
|
|
شعر از : نغمه ششگل (نغمه شین)
...................................................................
|
|
|
|
|
تب کرده ام
در شرم خیس شب
کسگان از ترسش
زوزه میکشند
ژاندارم مست
لابه لای دیوارها
به دنبال جوخ
|
|
|
|
|
عذْب است عذبِ عزَب...
با کمان چشم تو
ای نازنیننگار!
ای فرشتۀ عذاب!
|
|
|
|
|
شِکَرَک زد عشق من ؛ بس که دَرین سینه بِماند ...
... عسلی تازه بچش ؛ در نظرم چون مگسی !
|
|
|
|
|
با تو شاید دل سرگشتۀ من دل بشود
|
|
|
|
|
زنده ی عشق ست هر مرغی که در دام بلا ست ..
|
|
|
|
|
روحم را گذاشت در صندوقچه ای کهنه با قفلی زنگ زده بست و دفن کرد...
|
|
|
|
|
غزلی نمی سرایم که تو را نخوانده باشم...
|
|
|
|
|
با گام اعتماد، بیا تا سفر کنیم
از سایه بهانه؛ همیشه حذر کنیم
شبهای سرد غصه به اخر نمیرسد
|
|
|
|
|
منِ مستانه در این شب به یک پا نه چند پا.....
پیِ عشق تو دویدم که دویدم
مهر جانانه ندیدم که هیچ
|
|
|
|
|
دردل ماتم هجران تو است/درروانم عادت دیدار تواست
|
|
|
|
|
شهر را گسترش کینه فرو می ریزد
|
|
|
|
|
شخصی عبادت نمی کرد خدا
مانده و تنها جدا از خدا
|
|
|
|
|
«شبی که لعنت از مهتاب میبارید»
«و پاهامان ورم میکرد و میخارید....
|
|
|
|
|
همچون غمت بی خروشم من
آبستنی زیر دوشم من
...
علی رفیعی
|
|
|
|
|
برگ ها
خش خش خشاب خالی می کنند...
|
|
|
|
|
من دگر روانشناسی شده ام
وقتی که پشت چهارراه نه به چراغ می نگرم و نه به ساعتم
...............
قاب
|
|
|
|
|
جانا زمن مگردان مهروعطوفتت را
|
|
|
|
|
کاش جای تو بودم
راحت چشمانم را میبستم
|
|
|
|
|
در شیوع آبستنی دیگر
از دهان تو میچکید
قطره قطره
خون جگرهاشان
و تو ای تاریخ
همیشه را بیاویز
|
|
|
|
|
پشتِ حصار، زیبایی کودکی را وصله می زدم
|
|
|
|
|
وَ جاي قلبِ پر از خونِ خود شقايقِ سرخي
كه در خزان شده پرپر، به لاله زار كشيدم
|
|
|
|
|
خدای شهر غریبان عجب خدایی شد
تو رفتی و همه عالم غم جدایی شد
غریب می چرخم در حصار دلزدگی
تو از
|
|
|
|
|
بربامملایرتوبیاهمسفرمباش
یکلحظهبیاهمدمچشمانترمباش
|
|
|
|
|
با چرخیدن درون چرخشگاه که هرکس فکر چرخش خودرا دارد
میچرخیم دور هم بدون این که کسی خبر بدارد
|
|
|
|
|
تابستان است
آفتاب می بارد
امّا نه همه جا یکسان
می سوزاند
نه من و تویی را
که عینک برچشم
هو
|
|
|
|
|
قناری شکسته دل، پر بکش از کنج قفس
آواز آزادی بخوان بر عاشقان بی نفس...
|
|
|
|
|
«ایمان» به چه رو خرده بگیری ز بزرگان
کفرت به سر عرش معلّٰاست کجائی
|
|
|
|
|
دست های تو.......همان حق اند
بر گردن من...... """"
پسرکنعان
سید فاخر خلف زاده مولاء
|
|
|
|
|
خودت بودی
شک ندارم
مگر میشود صدای خنده هایت را
فراموش کرده باشم
|
|
|
|
|
دامنت بوی نارنج میدهد و
گیسویت بوی بنفشه
تاکنار منی
|
|
|
|
|
من از ...
پایان انسانیت حرف میزنم
...
|
|
|
|
|
پشت یک بیتوته ی سبز
نامه ای افتاده ...
سر آن باز است و
چشمانی نابینا کنارش ایستاده
......
سر
|
|
|
مجموع ۱۲۳۸۲۰ پست فعال در ۱۵۴۸ صفحه |