يکشنبه ۲۷ آبان
|
دفاتر شعر علی میرزایی( هیچکاک)
آخرین اشعار ناب علی میرزایی( هیچکاک)
|
«شبی که لعنت از مهتاب میبارید
و پاهامان ورم میکرد و میخارید»
همه بنشسته بر دور یکی سفره پر از خالی
نگه انداخته بر کاسه ای دوغ و یکی هم نان سوخاری
صدایی از ته کوچه بناگاهان همی برخاست
صدا میگفت:
مردم،ای اهالی،
خواب جایز نیست،برخیزید
نذری میدهن اینک،
به یک خانه که هستش در میان کوچه بالا
کسی نذری بگیرد کو همی یک کاسه بردارد
پی آن خانه بشتابد
یکی از ما بگفتا : دوستان تاخیر جایز نیست
همه با هم رویم آنجا
و هر یک کاسه ای باخود بریم آنجا
و نذری را خوریم آنجا
همی برخاستیم و لعنتی بر آسمان کردیم و
هر یک کاسه ای با خویشتن بردیم.
رسیدیم عاقبت بر درب آن خانه
صفی دیدیم طولانی و ما چیزی نمیگفتیم
«و ما تا مدتی چیزی نمیگفتیم»
یکی از ما که وزنش هم سبکتر بود
بگفتا :دوستان من ،بباید رفت بر صف زد
و ما گفتیم باید رفت و بر صف زد
و ما بر صف زده ناگه وَ پیمودیم آن ره را
و هل داده جماعت را
«هلا یک دو سه ،دیگر بار»
«هلا یک دو سه دیگر بار»
«عرق ریزان،عزا ،دشنام،گاهی گریه هم کردیم »
رسیدیم عاقبت بر درب آن منزل
همه خسته ،همه رنجور و پا در گل
و لیکن سخت خشنود و بسی خوشحال از پیروزی شیرین
یکی از ما که قدری هم زبل تر بود
به جهد ما درودی گفت و داخل رفت
و ما هم چشم بر راهش ...
و بعد از مدتی آمد برون غمگین
نگاهی کرد سوی ما و ساکت ماند
خروشیدیم ما بر او:
چه شد نذری؟؟،بگو با ما
و او هم همچنان خاموش.
«پس از لختی
مکید آب دهانش را و گفت آرام:»
شده نذری تمام و نیست دیگر ذره ای ته دیگ هم حتی
نشستیم و به دیگ خالی نذری نگه کردیم
«و شب شط علیلی بود.»
(با نگاهی به شعر کتیبه از استاد اخوان ثالث)
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.