جمعه ۲ آذر
|
آخرین اشعار ناب بهنام قائدی
|
سقف مسموم نگاه
روی صفحه ی کاغذ
با پاپوشهای تو
کنارِ رود زلال
به تماشای تصویر خویش
که حل نمیشود در آب
سنگ میزند
سایه ای که در خواب فرار می نمی کند
به اعتراف کدام افسانه
سنگ سنگ می خانه ها را
از خیابانی به خیابان دیگر
در بلاکارد
«چرا امروز باران نبارید»
می برد؟
ابروان ماه
در قساوت کدام پنجره
گریخته از مدار خویش
به قصد حوض چشمان کلاغ بخت
کج شده اند
همیشه سایه ی سگی هار
روی آب می نمی خندد
جای غریبی است زمین
هزاراران سال هم خالی باشد
یک نفر می خواهد
تنها یک نفر
در شمایل خورشید
قرنها بعد دستان تورا بگیرد
کنار همان رودخانه برود
بردارد تصویر سایه ی مدفون را
ماه را سر جای خود بنشاند
و علوفه را به مساوات
در سراسر مزرعه تقسیم کند
تنها یک نفر میخواهد
اما ما
میلیونها سال است به انتظار
آن یک نفر
لنگه ی در را باز کرده ایم
کالایی که بر عرشه ی کشتی
روی تمام دریا ها
خدای پسر نوح را فریاد میزند
حرام زاده به دریا افتاد
همانگونه که انتظار به خشکی
بهنام قائدی
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
از اثرتان میشود چندین کوتاه خوب استخراج کرد به نظرم البته با کمی تغییر مثلا ...
روی آب نمی خندد!
سایه ی سگی هار؛
جای غریبی ست زمین.
جسارتم را ببخشید چون من اصولا کوتاه دوست دارم بنویسم همیشه در پی اندیشه های بلند در سطرهای کوتاه می گردم شاید تنبل باشم شما به بزرگواریتان ببخشید