سه شنبه ۱ خرداد
|
|
(غزل سپید)
کاش هرگز نمی رفتی کاش گاهی مرا کنی یاد.
دلم گرفته است کاش گاهی فکرم باشی تا دلم شود شا
|
|
|
|
|
زیر پا له دست ظالم چون خسی
|
|
|
|
|
جانا تو را با این سفر، گویم که جانم میرود
هوش از سرم گردد به در، چونکه روانم میرود
|
|
|
|
|
و ناگهان باد وزید و در جهان غوغا شد
...........
|
|
|
|
|
چند روزی با خودم می جنگم از دسته مه
|
|
|
|
|
اینهمهزجرتودادیوفقط خندیدم
|
|
|
|
|
و تو جواهری بودی زیر آسمان
|
|
|
|
|
"زیر باران ،دیدن دلدار می چسبد عجب"
|
|
|
|
|
غزل : سلفی عاشقانه
در هر نفس کشیدنم امیدواری است
سلفی عاشقانه بگیریم ما دو تا
شاعر
|
|
|
|
|
می خواهم حلال معادله ای دوسویه شویم
تنگ در آغوشم گیری و تنگ در آغوشت گیرم...
و طنین بیفتد در تن کا
|
|
|
|
|
رفتی که من ازخاطرِ تو دور برافتم
رفتن زِتو و خاطره برمن توچه دانی
|
|
|
|
|
بشد ریزه سنگی به کفشم سوار
|
|
|
|
|
در بیابان میدوی مست و خراب
از پی آبی که می باشد سراب
ای دریغ دنیا همه گشته سراب
مردم
|
|
|
|
|
اي آنكه تو اين خواندن حق است به فالت
آسايش دنيـاست ،كه انگشت محالت
آن جور
|
|
|
|
|
ردِ تیغِ نوری که ،
خورد به تنِ شب
قلبم را
آماده بهرِ نمازِ کرد
|
|
|
|
|
چرا من اینگونهام
در دوردستها
جایی شاید
برف میبارد
سینه کوه سپید است
صدای کلاغی
روی شاخه در
|
|
|
|
|
دست در دست هم
دل ها می شود رها زِ غم..
|
|
|
|
|
مرگ کی آیی سراغم تا مرا راحت کنی
از غم دنیا خلاص و راحت ازطاقت کنی
|
|
|
|
|
من شاعر شعرهای تلخی هستم
که حادثه بودن تو
چنین مرا به دام انداخته
|
|
|
|
|
ما همه چیز را پیش از آنکه تجربه کنیم، تجربه می کنیم
|
|
|
|
|
من از حکایت دردم
و از هجوم طوفان
رُسته در شکاف
خیال
در آرزوی تو هستم
و پیوستم
به اواخر این فص
|
|
|
|
|
باوەشت لە گەڵ مالی خوا
تەنها یەک فەرق ههس
|
|
|
|
|
شبیه تو،،،
برایم کی پیدا میشود؟!
...
وسع من کوتاه وُ،
ارتفاعت افزون!
لیلا_طیبی (رها)
|
|
|
|
|
آن لحظه ای که دیدمت آوراشد ارکان من
باقوس ابرو ناز چشم آتش زدی برجان من
دل اختیار از تن گرفت ا
|
|
|
|
|
در تمام مختصاتِ نقشه ها، مقصد تویی
حال، رویِ خود ز ما،از هر طرف خواهی بگیر
محسن ملکی
|
|
|
|
|
سیم های مغزَم از دَم اتصالی کرده اند
از تبِ گیرنده های دل ، خیالی کرده اند
|
|
|
|
|
ای کاش نمی ماند نگاهم به دری
ای کاش نمی خورد ...
|
|
|
|
|
هرکه را باشد ادب در روزگار
بوده روزی محضر آموزگار
|
|
|
|
|
دست ظلمت داده ام تقوی و دولت دست باد
آتشی افتاده در دل خامشی بر آن مباد
|
|
|
|
|
از دست تو گل کرده پریشانی ما که
|
|
|
|
|
ای کاش همیشه غمگسارم باشی
|
|
|
|
|
از ناب چه بدیدم که ز سوزش بگریستم؟
|
|
|
|
|
"هوا خواه توام جانا ، و می دانم که میدانی "
|
|
|
|
|
روز و شب بود بدین فکر و دعا کرد فراز
لیکن از بخت نگون تیر دعا رفت خطــــــــــا
|
|
|
|
|
صبحدم چون گوی زرّین از فلق آمد برون
|
|
|
|
|
نارنیا گوش کن صوت نی محزون ما بلکه رحمی ایدت بهتر شود مجنون ما
|
|
|
|
|
خاتون من !
خاتون گیسو کمند من !
مرا ببوس از دریچه احساس ...
|
|
|
|
|
سربلندم ازاینکه ،
به تواضعی زیبا ،
همیشه سربزیرم
|
|
|
|
|
فرياد من بلند است ، ياران به هم بسازيد
از بهـر خود سريها ديگر به هم نـتازيد
|
|
|
|
|
شب است و سکوت
که گویند
سرشار از ناگفته هاست
خواب است و هنگام رویا
که گویند
پُر است از معشوق
|
|
|
|
|
نگاهم یک آن
به صدای پایش افتاد
دلهره را از خانه ی دلم
جواب کردم...
|
|
|
|
|
چهافاقیست که درنظم جهان
است
چه وردی در ضمیر این زمین
اسمان است
چه مشگی لایق اشگ زنان
است
چه س
|
|
|
|
|
وقتی که شب جان ِ مرا نوشید
من در مدار ِ بیزمان رفتم
|
|
|
|
|
میشود صدای قلبم
را معاینه کنی
،،،دکترم !
|
|
|
|
|
سلام معشوقه نازم، تمام شوق پروازم
سلام زیبای رازآلود، تجلی بخش اعجازم
منم آن عشق دیرینت
|
|
|
|
|
این ترک خورده دل من نذر بارون نگاهت...
|
|
|
|
|
چَشم در تماشای تو پلک بر نمی زند
کفران نعمت است، ز تو آنی رها شدن
|
|
|
|
|
مکتب ادبی نورگرایی
شعر پیشرو
شعر سروش
|
|
|
|
|
مسلمان شــده اند و تسلیــــم غـــزل اَند
وقتی که تو را از،این غزل ها بگرفتم
|
|
|
|
|
ارغـوان بــودم ؛؛ کـویـر زاده بـه امـّـیـد ســراب
پای تصویری که واهی بوده ، خشکیدم ؛ چرا ؟
آتـشـ
|
|
|
|
|
به دردی که با داغ بر دل نشیند
به دشت بلا او به محمل نشیند
|
|
|
|
|
مثل نور
زنده بودن ، مثل نور و در عبور
نور بودن مثل دارد ، آيه هاى نور
نور تاريكى نه آن نور ابل
|
|
|
|
|
ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست
|
|
|
|
|
آن چشمۀ شیرین عسل فام کجا هست
|
|
|
|
|
اَلِسون و وَلِسون
خدای خوب و پاکم
منجیِ خوبمون رُو، زودی به ما برسون
|
|
|
|
|
یه شب که تار گیسویت
به دستانم افتاده
یه شب که چشمانم
به چشمانت افتاده
یه شب که آغوشت
به روی من
|
|
|
|
|
در این شهر پر از غوغا ، تو چون درکم کنی کافیست..
|
|
|
|
|
در آستانه ی ۱۶ سالگی ام از تبار شعر
برای پاکی و زلالی زندگی آرزویی محال بیش ندارم..
|
|
|
|
|
می شناسم بهتر از هر کس پریشان تو است
|
|
|
|
|
دگر از بند ازادی رهایی...
|
|
|
|
|
مادر بیا امشب برایم
آرزویی کن
یکبار دیگر
از ته قلبت صبوری کن
از کوچه های خاطرات خود
عبور
|
|
|
|
|
من با تو می گیرم قرار آواز می خواهم چکار
|
|
|
|
|
سوگ پدر
پرکشيدى درغمت دل داغ ديد
بى حضورت ازهمه عالم بريد
زندگى بعدازتوديگرپوچ شد
غنچه هاى
|
|
|
|
|
شده دلتنگ کسی باشی و بی خواب شوی؟
مات و مبهوت یکی باشی و بی تاب شوی؟
|
|
|
مجموع ۱۲۴۲۳۵ پست فعال در ۱۵۵۳ صفحه |