چندروزی با خودم می جنگم ازدست همه
چند روزی عشق را از سینه بیرون می کنم
گاهی از مرز جنون رد میشوم با خستگی
یادی از ، آوارگیِ تلخ مجنــون می کنم
زیر چتر خاطرات زشت و زیبا می خزم
زندگی ام را جدا از چرخ گردون می کنم
دور خود میپیچم و چون پیله ی سربسته ای
رسما این تنهایی ام را سخت قانون میکنم
من گذشتم از هر آنچه ، یار آورده سرم
خونِ دل بر دفتر صدپاره مضمون میکنم
بس که رنجیدم شده سنگ صبوری پیشه ام
خانه ی دل را پس از این باز محزون می کنم
روی الماس دلم خورده هزاران مُهرِ کین
بعد از این نام شریفش گنج قارون می کنم
سر به زیر بال های زخمی خود می کشم
دیگر از این بی کسی سر با دل خون می کنم
خود زدم چوب حراجی روی این آرامشم
بی گناهیِ دلم بود اینکه مفتون می کنم
روی نعش قلب رسوا می نشینم بی صدا
خنده های تلخ کمتر ، ناله افزون می کنم
تار و پود فرش پوسیده ی دل را با کمان؛
و چله ای زیبا دوباره طرح خاتون می کنم
جای زخمِ تازه را مشتی نمک پاشیده ام
گر بگیرد راه تازه ، رو به هامون می کنم
داغ عمری زندگی ، مانده میان سینه ام
"پونه"را بر این دل شوریده مدیون میکنم
افسانه_احمدی_پونه
شورانگیز و زیبا بود
قطعه یا غزل؟