واقعیت...
ما همه چیز را پیش از آنکه تجربه کنیم ، تجربه می کنیم
پیش از آنکه آلزایمر بگیریم ، همه چیز را فراموش می کنیم
پیش از آنکه چیزی را یاد بگیریم ، کنجکاو می شویم به سراغش میرویم و در آخر رهایش می کنیم
پیش از آنکه آرزو کنیم ، از پیش رویایش را داشته ایم
پیش از آنکه به فردا فکر کنیم ، فردا را دیده ایم
پیش از آنکه زندان برویم ، زندانی بوده ایم
پیش از آنکه عاشق شویم ، عاشق شده ایم
پیش از آنکه کسی بمیرد ، ما مدت ها پیش او را در قلب کشته ایم !
پیش از آنکه بمیریم ، هزاران بار می میریم . اما این مرگ با هر مرگی که دیدی و شنیدی فرق می کند . ما در خودمان می میریم ولی هیچ وقت ، زنده نمی شویم !
من فقط در یک چیز آدم ها مانده ام
اینکه بیش از اندازه به خود دروغ می گویند !
اینکه بیش از اندازه تظاهر می کنند..
بعضی از ما زیادی پولداریم
بعضی از ما زیادی فقیریم !
بعضی از ما زیادی می دانیم
بعضی از ما زیادی نادانیم
بعضی زیادی مرغوبیم
و بعضی زیادی دست دوم !
دنیای ما زیادی به زیادی شده رفیق !
تعادلی نمی بینم
شهر تعادل مدت هاست که ساکنی ندارد!
زندگی هنوز همان گرداب همیشگی است
مهم رفتار ماست !
تقلایی که در این بازی از خود نشان می دهیم
موج هایی که می خوریم
قایقی که می سازیم..
مهم این است که برای نجات خود از این گرداب ، همدیگر را غرق نکنیم
دست و پای همدیگر را نبندیم
مهم این است که هوای هم را داشته باشیم
هوای دل هم را داشته باشیم
چون
این اصل زندگی است !
اصل چیزی که باید باشیم
اصل چیزی که فرسنگ ها از ما دور است ..!
اگر تفاوت داری ، قهرمانی
اگر تفاوت پیدا کردی ، قهرمانی
اگر تفاوت احساس کردی ، قهرمانی
اگر تفاوت ساختی ، قهرمانی!
در این دنیای غیر واقعی
اگر واقعی باشی ، قهرمانی!
اگر خودت باشی ، قهرمانی
قهرمان تویی !
حتی اگر فکر میکنی خیلی دیر است
باید بگویم وقتی دیر می شود که تو مرده باشی !
دلنوشته انگیزشی جذابی بود