شنبه ۱۶ تير
|
|
لحظهبهلحظه بیامان خواهی بود...
|
|
|
|
|
بیا که یاد تو هر شب به خواب سنجاق است
|
|
|
|
|
این شبا خیال تو از من ، قرار و می گیره
هر طرف رو می کنم راه فرار و می گیره
|
|
|
|
|
نقد !!!!!!!!!
سخن از نقد مرا برد تا سراب سرخ سیلی.
سرخ کردن صورت با سیلی.
البته این کجا و نقد
|
|
|
|
|
هر شب، شبِ قدر است و هر روزست نوروزی دگر...
|
|
|
|
|
از چشمِ کندوِ عسلی گاز میزند
|
|
|
|
|
بی تو اما ته این قصه ی ما ویرانیست
چشم من در هوست صبحگهی گریانیست
|
|
|
|
|
غم اگر هر شب به من سر می زند
بهرِ نابودیِ دل در می زند
|
|
|
|
|
قصهها زیر و رو شدند آری...
رستم قصههای من زن بود!
|
|
|
|
|
ازتو به تنهایی رسیدم بودی ولی دیگه ندیدم
|
|
|
|
|
بنویسید که تاریخ مکرر شده است...
|
|
|
|
|
ای ماه اگر ابر نقابت می گشودی!
بخت خمارم با شرابت می گشودی!
|
|
|
|
|
با من که یک ژن برترم بی رحم باشی
|
|
|
|
|
قلب عاشقان .
قلب فرهاد گر که بشکافی
خون شیرین در عیان بینی
درحقیقت ز قلب هرعاشق
رویشِ خون د
|
|
|
|
|
صدایم را در راه کشتند
در آن هنگام که می آمد
بسوی همیشه شدن!
در ثانیه ای که رویید،
در ساحتی که م
|
|
|
|
|
یکسال گذشت و همه دلتنگِ تو بودم
چون شیشه، فرو ریخته از سنگِ تو بودم
ای دوست اگر خوبم اگر بد، چه تو
|
|
|
|
|
باد می آید و افکارم ،
میرود به باد
اما زخمهای کاری ،
میمانَد به یاد
|
|
|
|
|
آنجا که تو باشی
خواب
واژه غریبی است
میان من و تو
شب فروبسته و
دل دست فراز
چشم پُر مهر تو
خیره
|
|
|
|
|
بی تابی میکند دلم امشب
کاش نمِ باران
با بوسه ات
شَبَم را رویایی کند.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
عشق را
باطل می کند؛
شک...
|
|
|
|
|
آن شیخ که در نماز بس گریان شد...
|
|
|
|
|
مغرور ولی تابع هر حرف حسابیم
|
|
|
|
|
با سلام. این شعر را به همه عزیزان تقدیم میکنم
امیدوارم که لذت ببرید.
عنوان شعر : به دنبال چه هستی
|
|
|
|
|
با ریتمِ آهنگی که اسمش را نمیدانی بلندم کن
|
|
|
|
|
سخن وری نیرزددر جمع این زمانه
سخن رود وارانه
|
|
|
|
|
به فرعون رحم می کردی اگر یک لحظه می خواندَت
|
|
|
|
|
بر مرده ی زنده دل کافور نیاورد...
|
|
|
|
|
سبز بودی ؛ خو گرفتم ؛ خواستم باتو بمانم
|
|
|
|
|
و در بر میگیرم سکوت تنهایی را
و دور میشوم از دنیای سینمایی
|
|
|
|
|
قَدِر آخشامی گلیب حق طرفیندن یِئره نور
کیم نه آنلار قَدِر آخشامینین الهامی ندور
|
|
|
|
|
آسمانم ...زمین سر سبزی
آبی ات پاک و ساده بی رمزی
|
|
|
|
|
ما ، خواب گزار خویشتنیم
در نواله صبحدم
|
|
|
|
|
دلش را خون گرفته بود ، مَشتی قاصر
|
|
|
|
|
دلتنگم امشب شانه ات را دوست دارم
|
|
|
|
|
هرچند ز شوقت نرود خواب به چشمم
با مستی آغوش تو بیگانه ام امشب
|
|
|
|
|
گلوله آخر
و شقیقه ام
که در نبض غوطه ور است
شلیک ناتمام ماند
شاعر در شعر آخرش
جان سپرده بود
|
|
|
|
|
چشمانش امانِ دلم را بریدهاند
|
|
|
|
|
بخوان...
بخوان درد همنوعت را در اشعارم!
|
|
|
|
|
ما کشتگان عشقیم , با خویش در جهادیم
|
|
|
|
|
دوستت دارم ولی بگذار باشد در دلم
|
|
|
|
|
خدایا روزیم کن در جهان همراهی نیکان دنیا را
به نیکی شان جلایی بخش در این روز قلب پرتمنا را
|
|
|
|
|
چون نبی امر ولایت بر نهادش وانهاد،
نیست در عالم به جز تحت ولایش خطّهای
|
|
|
|
|
مجنون توام لیلیِ تبریزیِ من
|
|
|
|
|
وقتی که دزدان شعور،
شبانه به مخچهٔ ما،
دستبرد زدند
و کلاهمان را بردند
|
|
|
|
|
چه کسی خیس شد !
یا که دید ؟
بی شک آنکه باران خواند ، فهمید
که شقایق چه گلی است
می رم امشب
تنها
|
|
|
|
|
گل و گلدان گفتگو میکردند...
|
|
|
|
|
من آن شمع ام که میسوزد ولی پروانه ای در کار آتش نیست
در این جیحون پرازخون مژگانت نشان از تیر آرش
|
|
|
|
|
شهادت مظهرِجوانمردی تسلیت
|
|
|
|
|
همیشه و همه جا دیده ام فقط او را
به چشـم می بینم انعکـاسِ جـادو را
|
|
|
|
|
درد دل کن که نماند به دلت دلتنگی
|
|
|
|
|
حریرپوشان رضوانی ،
خطِ مشیِ خویش را ، از گُل گرفتند
|
|
|
|
|
خداییش چِشای بابات عقابُ مفلس میکنه
|
|
|
|
|
یک آسمان حسرت
میچکد
از نگاه خورشید
بر تن خستهی قالی ها
پنجره اما
دل به دیوار داده است
|
|
|
|
|
یا رب از جامِ وجودت بر همه وجدان بده
|
|
|
|
|
خیمه روی باورهادرکلام فیل هواکردن
پیروزی بی سرانجام
|
|
|
|
|
لطفا بیاوباخودت شادی بیاور...
|
|
|
|
|
فاصلهاندازی هنر آدمیزاد است...
|
|
|
|
|
کلید در باغ را
خودم دیدم؛
خدا...
|
|
|
|
|
آسمان تیره بغضش را شکست
دل به کنج شانه ی این خاک بست
|
|
|
|
|
دلم تنگ تماشای نگاه توست در هر پلک
خودت حال دلم را درک کن وقتی که او تنهاست
|
|
|
|
|
تو که لبخند میزنی به دیگری بزار برو
توی آغوش منی واسش چه پرپر میزنی بزار برو
تو که آرامش من بو
|
|
|
|
|
گـاهـی درمـانـگـران ؛ بـیـمـارانِ
" خـودبـین و مـنیّـت هـستنـد "
اغـلــب پـزشـکـهـای کـشـورم ،
|
|
|
|
|
شعر مربع
ز غمهـا رهـــاکن خودترا دلـــــــا
رهــــاکن کهگرد
|
|
|
|
|
روزتندیس زمین را که نوازش می داد
جیر جیرک ها.....
|
|
|
|
|
اهل هنر خالق فرزانگی است
عقل گهی سایه دیوانگی است
|
|
|
مجموع ۱۲۵۱۵۵ پست فعال در ۱۵۶۵ صفحه |