باد می آید
باد می آید و افکارم ،
میرود به باد
اما زخمهای کاری ،
میمانَد به یاد
دنیا بازهم خُل و چِل میشود و،
میرقصد ، چون مَشتی عباد
دنیا خیلی وقتها با باد ،
دست به یکی میکند و،
دستش را ، میدهد به دستِ باد
خبری میرسد باز، ز قومی دیگر،
همچو کافرانه های قومِ عاد
همه اعمالِ آنها هم ، یقین میرود به باد
ازمیانِ جمع عابدان فقط یک تن را دیدم ،
که ریا نبود به کارش
چونکه درحال عبادتِ قشنگش ،
تک و تنها بود
او یه عبد بود ، ازجمع عباد
باد هم ، گاهی کُند میکند حالِ رفتنش را
تا که بیشتر، حال دهد به هریک از ما
آنوقت میشود قباد*
جاسوس بازهم ، به فکرِ جیبِ خویش است
کنترل ز راهِ دور در دست دارد
باز به روی دستِ باد ، مانده پهباد
قیمتها هم مایْلها گذشته از بالای ابرها
راستی رئیس کیست ، دراین شهرِ بی ثبات ؟
همچنان این عمر را طی میکنم ، بین اینهمه رُبات
کجاست پس شاخه نبات ؟
هرکجا هست ، بر تنِ ظریفش هیچگاه درد مباد
*قباد = نسیم
بهمن بیدقی 1403/1/11