خمیازه ای خمار
از خواب نونهال
امشب مرا بس است
با من بخوان دمی
رامشگر بهار!
خون میخورم مدام
از عهد شعله فام
لبهای تو نمک
دستان تو، سه تار
ای بوته های زر
از شعله بیشتر
با من یکی شوید..
در سینه ریز عشق
در دستبند ناز
در تاج و گوشوار..
اهنگ شرم و شوق
در ساز دلبران
محبوب شرقی ست
عریانتر از شکر
ویرانتر از شکار
.
.
.
از مرزهای دور
از هر کرانه ای
گیلاس واژه را
الفاظ توده هاست
-گلسنگک کبود
اوارگان زار
گمزادگان خار-
.
.
.
انگور مشکی
چشمان تو کجاست
ای در دلت فریب
ای در تنت شرار؟!
.
.
.
امشب بخوان دمی
از شام زنگبار
تا دایه ی جهان
نوشاندمان خزان
در جنگ تن به تن
با رنج بی امان
آیینه ی صدف
طوفان غم شدو
ققنوس آدمی
پر سوخت بیقرار
چون هر بت سخیف
از مطلعی شریف
زنجیر میتنید
انسان، رها شده است
_تنها و سوگوار_
ما مرده خوار و گنگ
ما
باردار هیچ
ما واژگون و دود
ما
تلخ و سردسار
ما لمحه ای عبث
ما لخته ای هوس
ما شیفته به مرگ
ما نقش بی نگار
..
.
.
پی نوشت:
کبوتران نرم صورتی
در زیر چتر تورین عاطفه
خوشه های مروارید بر میچینند،ببین!
آغاز
همیشه خوشست و پایان
سلامی به آغاز نوست.
سراسیمه
دختران شکوفه و شراب
دختران سیمین سوداتبار
که از فال صوفی وشان
به تبریز دل می ایند
تو را سروده اند
دل
هنوز
به فرداها خوش است و عطر عسلخیز رویا
،،
دریا را که میشوراند
دیروز ما ست که
همیشه
شیرین است!