دوشنبه ۱۱ تير
|
|
انفجاری دیدم و آتشنشانان سوختند
در حصار آهن و آتش پریشان سوختند
|
|
|
|
|
طفل شعری دست و بال سوخته!
|
|
|
|
|
«غزلِ مهمان»
واژه ها یاری کنید ، امشب غزل مهمانم است
چشمِ من ، آئینه دارِ جلوه ی جانانم
|
|
|
|
|
بخند تا که ببندد دکان خود قناد
|
|
|
|
|
خوش آمدی بر آل عبا ؛ زینب جان
|
|
|
|
|
دنیا را، خسته از عابری پرسیدم
چه خبر؟
سرت، گفت کلاهی می ارزد اگر،
هیچ !
|
|
|
|
|
رباعی۷۸۲
یک بوسه زباغ لبانت چیدن دارد
در آیینه روی زیبای تو دیدن دارد
چه شبها بیدار ماندم تا
|
|
|
|
|
بندگي كن تا كه انسانت كنم
|
|
|
|
|
میروم دور شوم تا بیابم خبری
|
|
|
|
|
من اشکم نمیاد گریم نمی گیره/ قطره های اشکامو کسی نمی بینه
|
|
|
|
|
این قدر در میزنم تا در برویم وا کنی
سر به راهت میسپارم تا قبول ازما کنی
|
|
|
|
|
وقتی
درآرمان آبی
جاری می شوم...
موج بر می د ارم...
پس نشیب وفراز
جان سیّالم
تن به بشارت آیین
|
|
|
|
|
دستمالی نمدارمی خواهد
دختر خوزستان
خاک گرفته است
عینک خدا را
زینب. رحمانی (ایمان).
|
|
|
|
|
یک نَفَرجان دهدوآن دگری ثروت را
زخمها باز نصیبِ بینوا شد افسوس
|
|
|
|
|
دلم نوایِ نیستانِ نینوا دارد
هوایِ گنبد و گلدسته یِ طلا دارد
|
|
|
|
|
آه که دیدن روی ماه ، تماشایی ست
|
|
|
|
|
دارمت امّا شده غم دوری ات
سوخته ام از تب مغروری ات
من که خودم معترفم نازنین
عاشقتم عاشق محصور
|
|
|
|
|
دلتنگی هایم را
به دور از
احساس شیشه ایم
آه میکشم
تامبادا
|
|
|
|
|
تقدیم به سینا دژآگه عزیز دل
|
|
|
|
|
من دلم در غم نشسته لاله وگل بیشتر
در میان شهر مرد بی تامل بیشتر
ارغوان در باغ دیده رفتن پروانه
|
|
|
|
|
گر داده خداوند به ما فرصت بودن
ای دوست رفیعی بدان فرصت همین است
|
|
|
|
|
زندگی تابش خورشید نگاه من و توست
زندگی غبطهی لبخند ، به آه من و توست
|
|
|
|
|
قلم در دست من رقصید تا بنویسم از حالم
که اصلاً جور... احوالم، به شور و شر نمی آید
جواد_کریمی
|
|
|
|
|
حسادت_ میکنم _حتی _به_ گلهای_ متکایی
که چون پیچ امینالدوله میپیچند در مویت
|
|
|
|
|
درد را بــا خنــده پنهــان داشتـــم گویـا نشد
من به حس و عشقم ایمـان داشتم گویا نشد
|
|
|
|
|
در کلبهی ما رونق اگر نیست، صفا رفت
با مرگ صفا، مهر و وفا هم به عزا رفت
|
|
|
|
|
دیشب دو سه نخ حسرت و سیگار كشیدم
|
|
|
|
|
گاهی خودم را گوشه ی عکسی جا میگذارم...
|
|
|
|
|
شبگردِخاک گشته زغمها شرار شد...
|
|
|
|
|
جانم گرفته شد از این قصه یِ غُبار
در حسرتِ دیدار سرآسیمه،از بهار
باید که بِشویَم این نیسانِ خست
|
|
|
|
|
که بر بادت دهم یک روز
منم آتش نه خاکستر
|
|
|
|
|
روزها از اين و آن از تو نشان پرسان منم
|
|
|
|
|
گاه و بیگاه دلم نام تو را می گوید
|
|
|
|
|
جای غُوره را انگور گرفت
جای انگور را دانه های کِشمِش
|
|
|
|
|
روزی نقاب از چهره برمیدارم..
|
|
|
|
|
حال ما خوب است، دل به قطره آبی بستیم
حیف از این قطره که خود هوای باران دارد...
|
|
|
|
|
یک غلط داریم
آن هم درک ماست
یک خدا داریم
نادانی زماست...
|
|
|
|
|
ازنسیم صبح گاهان می تراود بوی تو
|
|
|
|
|
دعواست اگر بر سر سکه های بازار
|
|
|
|
|
عشق یک طرفه، یعنی
انکار خود در آیینه !
|
|
|
|
|
رفتم ای دوست ز دنیای تو، اجباری نیست ...
|
|
|
|
|
مادر از مهر و وفا دارد سرشت
|
|
|
|
|
مذهب و آیین من اوست مرا جمله دوست
|
|
|
|
|
شعر حافظ🌱🌱🌱🌱
ندیدم خوشتراز شعرت ، به آن قرآن قسم دادم
که تا روز وصال تو، غزل پیش صنم دارم
از آن
|
|
|
|
|
او می رود
باد می برد
اوراق دفتر
|
|
|
|
|
آمد درِ گوش من [به آواز حزین]
گفت: از گُلِ باغِ عشق، یک شاخه بچین.
ای کاش، یکی به زور حالیش کند:
|
|
|
|
|
روئین تن نبودم
و باران...
در کوچه می بارید
|
|
|
|
|
بانو، اجازه میدهی کمی هم تو را آرزو کنم؟
|
|
|
|
|
پروازم به سویت خواهان آغوشي باز است
|
|
|
|
|
چقدر شب
که به یاد تو هی غزل گفتم
چقدر واژه
که با اشک در تفاهم بود
|
|
|
|
|
نمی آساید انسان لحظه ای بی درد در دنیا
|
|
|
|
|
بی پنجره و صدا /در خلوتِ شب های هراس/سازم را با عشقِ تو کوک می کنم/شعر می شوم /تا اوجِ لحظه های نبوغ
|
|
|
|
|
مبارک باشد این
قدمِ نو رسیده
|
|
|
|
|
باورم می گوید
به تو خواهم رسید......
|
|
|
|
|
در بندستم چراگرفتارشدیم
ازماندن خویشتن چه بیزارشدیم
|
|
|
|
|
برای نان شب باید تمام روز را جنگید!
ولی با روزگار ای کاش شبانه صلح می کردیم
|
|
|
|
|
((تو کعبه من بودی و من استطاعت نداشتم))...
|
|
|
|
|
می سوزم از
زمستان چشمانت...
|
|
|
|
|
گاهی باید،
دور باشی
گاهی باید،
در دنیای همه
گم شوی...
گاهی در خاطرات بودن
بهتر از... بودن ُ
|
|
|
مجموع ۱۲۵۰۸۸ پست فعال در ۱۵۶۴ صفحه |