يکشنبه ۱۵ مهر
|
|
میخوام با تو باشم همه لحظه ها
|
|
|
|
|
از عطر تنت باز خیالم به هیا هو
وای از نگهت مثل نگاه خود آهو
|
|
|
|
|
دست به لمس اب چشمه کردم
دمی دل تنگیم را در اب رها کردم
یکی در راز اب بود
به لمس باده ام گویی
|
|
|
|
|
من بَدَم ؛ آری! ولی مولا ، به جانِ مادرم
از تَهِ دل دوستت دارم! بکن باور ، مرا
|
|
|
|
|
انتخابی کرده ام در سرزمین
تاکه نسل باقی نماند بر زمین
کودکان گردند خور کفتارها
روزی مردم نصیب
|
|
|
|
|
رفتی که ویران تر شود دنیای این شاعر
|
|
|
|
|
یک روز درد قلب ما آرام خواهد شد..
|
|
|
|
|
ای عشق اسیرت شده ام من توکجایی
مهرت به دل افتاده و تو باده ی نابی
جایت شده در قلب من ای مونس ج
|
|
|
|
|
خلوتی زاهد گئجه عازمِ می خانه دی
پیمانین اوزمیش؟ یاکی. مستِ بو پیمانه دی
|
|
|
|
|
طبیب دل
.
در خویش سفر کردم
از خویش گذر کردم
عشق ت ازلی شد گل
تا باد چنین بادا
.
تن داده به آغ
|
|
|
|
|
کاش هنگام غزل چشم تو را می دیدم
ازهمان روز ازل چشم تو را می دیدم
|
|
|
|
|
از آن روزی که دستَت رفت بالا
مقام آدمی هم گَشت والا
شدی بعد از محمد(ص) جانشینَش
بَشَر بشناخت با ت
|
|
|
|
|
تو که حسنی و کمال از نوک سر تا به قدم
من سرا پا همه چشمی به تماشای توام
|
|
|
|
|
ضربان قلم
در جوهر خاطرات تو
همچنان پیدا می شود،
و در جستجوی رایحه بودنت ناکام مانده ام،
تو در کد
|
|
|
|
|
نامردترین حالت مردانه یک زن
بغضی است فروخورده که حاشا شدنی نیست
|
|
|
|
|
آمد ضوابط را کمی بهبود بخشد!؟
|
|
|
|
|
ایستادهاند
بر بالای سرم عزرائیل زادگان
بر مزارم گلاب می ریزند...
|
|
|
|
|
خدایا
همون روزی که دیدُم روی ماهش
مونَ پا بند یَه عشق جُنون کُرد
مونِ عاشق بِرَفتم تا که گویُم
|
|
|
|
|
درآن زمان گرگ و میش
درآن زمانی که نمی دانستم ،
آهو، گرگ است یا میش
|
|
|
|
|
عشق از قصهٔ دیوانه شدن می گذرد
|
|
|
|
|
ای چراغ شب های وحشت
تاریکی ظلمت
یاور همیشه با من
|
|
|
|
|
معجزتی باید چونان تنفّس صبح
|
|
|
|
|
همه میدانند
غربت...
چه غمِ جان گدازی دارد...
|
|
|
|
|
شبی ابریست...
از میهمانیی ماه
دست خالی بر میگردم!
لیلا_طیبی (صحرا)
|
|
|
|
|
ماییم که زندانیِ خاکیم و اسیریم
طفلیم و جوانیم و میان ساله و پیریم
یك عدّه پَیِ لقمهی نانیم گرسنه
|
|
|
|
|
به تصویر آید آیا عشق
آنهم عشق بی تای تو ای نایاب هستی بخش
|
|
|
|
|
اگر کسی سراغ غم را گرفت
بگویید فروخته شد
به....
|
|
|
|
|
دیشب مرغ خیالم سوی توپرواز کرد
تو را که دید عشق را از نو آغاز کرد
چشم در چشم تو افتادو دل لرزید
|
|
|
|
|
شاید دنیا سیبی ست در دستِ حوا،
واقعیتی در مرزِ توهم
|
|
|
|
|
تو نفهمیدی...باختی،باختم،بی جدال
|
|
|
|
|
جمله عالم شود فدای علی
جسم آدم ز خاک پای علی
روی منبر خدا تجلی کرد
می رسد هر زمان صدای علی
|
|
|
|
|
هوای خوب را بن می زند فقر
|
|
|
|
|
هزارتکه شد وقتی نگاهم ،
ز پل طبیعت ،
پرت شد پائین
|
|
|
|
|
برایت بوسه ای تجویز کردم...
|
|
|
|
|
هنوز هم تورا که می بینم
دلم می رود
به دیروزهای دور
|
|
|
|
|
خیال دوست
خنجر می زند بر شاهرگ احساس...
|
|
|
|
|
روزی که دانش متولد شد
در بازار خلق شرری نبود
که زمان معکوس تابید
و هست
هیچ را باخت
|
|
|
|
|
فنجان قهوه را روی میز گذاشتم و نشستم.
هرچند قدیمی اما جای دنج و آرامی بود.
|
|
|
|
|
لرزه بر جان شفق یاد نگاهت چه قشنگ
چه بِروز دل بی تاب صدایت چه قشنگ
|
|
|
|
|
کودکان کار
چشمانش کوهی از اندوه
را بغل کرده
سلطان بغض بر گلویش
حکمرانی می کند
آهنگ صدایش
|
|
|
|
|
ما سرشار از حرف های نگفته ایم
اشک های نریخته
بغض های مانده
ما لبریز حسرت هایی که افسوس
|
|
|
|
|
نوشته رویِ سینه ام به خطِّ عشق جانِ من
فدای مرتضی علی فدای مرتضی علی
|
|
|
|
|
بشکند دست حوادث که ترا کرد نشان
کاش آن لحظه میایستاد زمان
|
|
|
|
|
اگر خارج شدم از راه
نفرینم نکن الله
من برگ گلی بودم
در تعبیرِ شاهنشاه
کوتاه میکنم لب را
چون س
|
|
|
|
|
دربندِ خویش بودم فارق زِعشق و مستی
ناگه تو آمدی و دنیایِ من گسستی
|
|
|
|
|
سراب آرزو
بنده ای که از خدا دلگیرشد
ریزه خوار زشتی تقدیرشد
اشک درچشمان خیسش حلقه زد
بین من
|
|
|
|
|
عشق و عاشق جان و جانان در غدیر
|
|
|
|
|
... أَكْمَلْتُ ... مبارک باد ...
|
|
|
|
|
قول دادم به دلم نشکنمش هیچ دگر
|
|
|
|
|
آی دخت زیبای اردیبهشت
بگو خنده هایت را چند فروختی؟!
|
|
|
|
|
از بیمهری درخت،
رخسار پاییز زرد شد!
برگها هیچ کارهاند...
رها_فلاحی
|
|
|
|
|
روی نقشِ عالیِ یک قالی ای ،
گم شدم در گلسراش
|
|
|
|
|
انتخابی اصلح آوردم فقط تعجیل کن
|
|
|
|
|
از فرشتهٔ مرگ
خواهشی کردم...
|
|
|
|
|
حَک شده بر لوح دل مهر و ولای علی
نیست رضای خدا جز به رضای علی
|
|
|
|
|
پسرمتوچهبیخبر رفتی
ناگهانیبهاینسفررفتی
|
|
|
مجموع ۱۲۶۹۶۷ پست فعال در ۱۵۸۸ صفحه |