دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
|
|
بسوزان دفتر شعر مرا در دفتر چشمت...
|
|
|
|
|
مرا داروی اقلیمت نیاز است
|
|
|
|
|
وقتی که دورم از تو و یادت ، شعر و غزلهام خالی و پوچن
|
|
|
|
|
حرف هایی را که پشتت می زنند / دائماً در حال انکارم ؛ تو نه !
|
|
|
|
|
برگهای سرخ پائیز
چه آرام نشسته اند به انتظار
در این سوز سرد عاشقی
بر پیکره ی سبز درختان
|
|
|
|
|
وقتی کنارم نیستی از درد لبریزم
باید که از این زخم ها قدری بپرهیزم
من سال ها در گُور خود بی شعر خ
|
|
|
|
|
مرا به یاد بیاور که زار گریه کنم...
|
|
|
|
|
در ریشِ خودم موی سپیدی دیدم
از آینـــه ی منزلمـــان رنجیدم !
|
|
|
|
|
(دل با خـداو، دیـده به دُنیـا، نمی شود)......
|
|
|
|
|
چگونه مرا ــــ
به تصرُّف می بری
|
|
|
|
|
به جانم می زند هر لحظه ای نیش
که می گویم سخن اینگونه از ریش
|
|
|
|
|
فصل بهار
چه خوبه فصل بهار
با هم بذاریم یه قرار
با هم بریم تا کهکشون
با هم ب
|
|
|
|
|
با تو باشم این مهمان می شود
تا ثریا میرود آن می شود
|
|
|
|
|
ای که تابنده تر از خورشیدی...
|
|
|
|
|
از ریشه قطعم کن بسوزانم بکش من را....
|
|
|
|
|
بهارِ نارنجی!
به مهرت سوگند
آبان،
بی باران
اندوه خیابان است...
|
|
|
|
|
کسی شک نمیکند
من رویاهایم را وارونه بر دیوار این خانه نقش میزنم....
|
|
|
|
|
تشخیص ، نباشد،چه سفیدی چه سیاهی
|
|
|
|
|
ما اگر باده شکستیم مستیم
سرخوش و خوشحال و مستیم مستیم
|
|
|
|
|
عاشقم ،
عاشقِ همراهیِ تو تا لب رود
دست در دست
تک و تنها
من و تو
|
|
|
|
|
ما می رویم از این جهان آیند دگر بازیگران
|
|
|
|
|
در خلوت خویش
طعم سیب بی فریبی را ...
تأویلی جاودانه میزنم
و به همه ٔٔ آهی میرسم که از چشمان
|
|
|
|
|
از قندان دعا
برایت چند حبه...
|
|
|
|
|
چه کردی با دلم سوی تو بال و پر نمیگیرد
سراغت را ز باد صبح هم دیگر نمیگیرد
|
|
|
|
|
قدر داشته هامونو بدونیم..بر نداشته ها بتازیم،برد یا باخت مهم نیست،مهم تاختنه
|
|
|
|
|
پرپر شدیم و بر سر سنگ مزار هم ...
|
|
|
|
|
چشمات فقط باید منو زیبا بیینه
گوشات فقط حرف منو جدی بگیره
|
|
|
|
|
از خاک برخیزم چنان ققنوس....
|
|
|
|
|
آری،
خروش خون «خورشید خرَد»،
بازمیدارد ستارگان حقجو را
از نهادن زانوی تسلیم،
در برابر رعدِ
«.
|
|
|
|
|
به نام او که اوست
حضور تو شبى آرام
نهايتى که در آغوشم بود؛
در تنفس شراره گيسوانت
طعم
|
|
|
|
|
بود خاموشی نصیبم ، چون که من عاشق شدم
|
|
|
|
|
وطن که باشدجغرافیای تنت
و ...
|
|
|
|
|
بیهوده سعی می کنی این خط و این نشان....
|
|
|
|
|
از آستانِ زخم ها پیداست
این قلب دیگر دل نخواهد شد
رودی شدم بی صید،بی صیاد
این آب دیگر گِل نخواهد
|
|
|
|
|
اجاق کدام شاعر را گرم میکند چشمانت؟
|
|
|
|
|
شبی رفتم به بازاری، که فکرش را نمی کردم
|
|
|
|
|
مهراوه ام
ای وا ژه های مسخ عریانی
به
همهٔ انتظاری ...
که در
حسرت فرو شد
و به آهی
|
|
|
|
|
خودت را به من پس بده ...
این واژه ها
بدجور هوس عاشقانه هایم
کرده اند...
|
|
|
|
|
مهر و ماه از پی هم دور فتادند و کنون
ای دو صد ناله و صد مرگ بر این فاصلهها
|
|
|
|
|
با من از هوایی بگو که هنوز نفس نکشیده ایم...
|
|
|
|
|
ای قاصدک عشق که صد باغ شقایق دردی
اینبار برایم چه پیامی ز سفر آوردی
|
|
|
|
|
یادت نیست ،
باران می آمد
پدرت را بردند
و تو در پشت سرش ......
آه ،
چه روزهایی بود .
هنوز هم
|
|
|
|
|
مرگ
شروعی دوباره است
...
علی رفیعی
|
|
|
|
|
لب او جام شراب بود مرا مستم کرد
...
سحر سلمانی زاده
|
|
|
|
|
ما که رسوای جهانیم ، اندکی هم بیشتر ...
|
|
|
|
|
میان آتش و باران، مرا صدا می کرد...
|
|
|
|
|
خوش بود بر روی من درب سعادت وا شود
بر دل زیبا پسندم دلبری پیدا شود
|
|
|
|
|
زیر آوار نبود تو دفن می شوم
روحم را تا مرز چشمان تو پیش میکشم
تو چشمانت را میبندی و روح من پر می ک
|
|
|
|
|
ماه را در برکه مانند گُهر می دارد آب ..
|
|
|
|
|
یکی بودیکی نبود
یکی بود دلش شکسته بود
|
|
|
|
|
دروغهایی که باورمان شده است که راست هستند
اما.......
|
|
|
|
|
یاد دل دیوانه هم ساغر و پیمانه
هرگز نرود از یاد آن محفل جانانه
|
|
|
|
|
عراق تا خراسان به رقص آمده اند
|
|
|
|
|
دیده بودی پیچک برقصد در اغوش خار؟
بپیچد به سر و پای دار؟
|
|
|
|
|
پدر!
حجم خانه پُر است از فقر
|
|
|
|
|
وقتش که شد تمام تنش درد میکند
وقتش که شد تنش عرق سرد میکند
هی پلکهاش میپرد و اشک میزند
|
|
|
|
|
امتیاز ی بی همتا ست
آسمانم صاف
لبم شیرین
گوشتم نرم
|
|
|
|
|
آن که دستم را گرفت خوش نام شد
جای او در قلب من آباد شد
خانه ایی از جنس احساس ساختم
من برای عشق او
|
|
|
|
|
هیچ وقت سعی نکنیم از نقطه ضعف کسی برای تصاحب عشقش استفاده کنیم
|
|
|
|
|
از عشق ، غم مشترکش ، قسمت ما شد...
|
|
|
|
|
یک خواهش بزرگ بر دیوار دلم
|
|
|
|
|
چـــو تـــــــــاب گیسوی دلبر ســـــــــــــحرگاهان برانگیزد /
زهـــــــــــــــر تاب ســـــر زلف
|
|
|
|
|
" خواجوی " پیر یاد ِ
زاینده رود میکرد ...
|
|
|
|
|
یک رابطه سپید میان دو مورچه سیاه میبینم
و چهار کف پای عاشق که از دور به چای خوردن مورچگان حسادت میک
|
|
|
|
|
عقل میگفتش بنوش،عشق نهی ازآن
|
|
|
|
|
گرگها منتظرند
تا آخرین
استخوان هایم راهم
بجوند ولی
تو
|
|
|
|
|
جانی به طریق معرفت ٬حر بدهد...
|
|
|
|
|
توکهمیدانستی
دلمنمیشکند
|
|
|
|
|
طاعتِ من شد ، مسجد و محراب
هیچ ندیده ، دیده به خود خواب
|
|
|
|
|
بوی ریحان و کباب
عطر ِ بِـه های ردیف ِ لب ِ رَف
|
|
|
مجموع ۱۲۳۸۹۷ پست فعال در ۱۵۴۹ صفحه |