از آستانِ زخم ها پیداست
این قلب دیگر دل نخواهد شد
رودی شدم بی صید،بی صیاد
این آب دیگر گِل نخواهد شد
آتش زدی،آنچه نباید سوخت
درمن حضوری ازتوباقی نیست
ذهنیتم از عشق هر چی هست
عشقم!،تورا شامل نخواهد شد
فهمیده ام،کی آب را گِل کرد
آن هم که بعداز من تورا وِل کرد
چیدم تمامِ تکه ها را باز
این ماجرا پازل نخواهد شد
همسایه هایِ ما به من گفتند
شاسی بلندی که سوارش شد
از بختِ من خیلی سیاتر بود
یک رنگ که عادل نخواهد شد
مشغولِ شَأنِ شاعری بودم
بعداز تو شعر و شاعری من را
بوسیده و در خود رها کرده
شاعر دگر شاغل نخواهد شد
بانویِ وحی شعر هایم کو؟
از کی بگیرم واژه هایم را؟
حالا من و سطری که میداند
شعری به من نازل نخواهد شد
گفتم که سربارَت نخواهم بود
در گوشه ای آرام میشینم
مستَ از نگاهت شعر میگویم
این شعر ها قابل نخواهد شد؟
مُردم ولی گرمَم نمیفهمَم
روحی شدم که در زمین مانده
حتی فرشته هایِ مرگِ من
غالب دراین محفل نخواهد شد
هر زخم را با جوهرِ خودکار
بر پوستِ این دفتر تَتو کردم
این خال ها ،کوبیده اَن من را
وَ این نشان باطل نخواهد شد
#امیرحسین_مختاری
این ماجرا پازل نخواهد شد................درودبزرگوار