پنجشنبه ۶ دی
اشعار دفتر شعرِ آواره در وطن شاعر صابرخوشبین صفت
|
|
غزل ناز تو را پنجره باور دارد
یاد چشمان تو را خاطره از بر دارد
تو نباشی و کسی نیست که غمگین نشود
|
|
|
|
|
برگها .....
زل زده اند به زمستان
شاید یک فرصت دیگر
برای تماشای این همه زیبایی ،
کافی ب
|
|
|
|
|
کاش آن پنجره را باز کنی
تا که این مرغ ،
از این خانه ی بی خاطره پرواز کند .
"صابر خوشبین
|
|
|
|
|
از من هوای دیگری بخواه
این هوا ،
هوای کس دیگریست .
دستهایم
بوی نقاشی گرفته اند
از بس که ا
|
|
|
|
|
خواب ستاره می بینم و
خواب مدرسه .....
دفتر نقاشیم را بیاورید
می خواهم خوابهایم را بکشم
خواب تر
|
|
|
|
|
باید به هوای تو دل زخمی شب را به رهانیم
یعنی که بخندیم و برقصیم و دل آسوده بخوانیم
با شعر صدای نف
|
|
|
|
|
امشب هم گذشت و نیامدی.
پنجره را باز کردم و نیامدنت را تماشا کردم.
مثل دیوانه ها به خودم پیچیدم
|
|
|
|
|
خاطراتت .....
همه بیمار شدند
باد کم حوصله از راه رسید
و تمام شب غربت زده را ،
ریخت به هم .
|
|
|
|
|
هر کسی ......
پنجره ای دارد
رو به خیابان
رو به زندگی
رو به آبادی
اما من ،
بی پنجره مانده
|
|
|
|
|
یادت نیست ،
باران می آمد
پدرت را بردند
و تو در پشت سرش ......
آه ،
چه روزهایی بود .
هنوز هم
|
|
|
|
|
شعری بنویس و خانه را رنگ بزن
گاهی تو برای غصه آهنگ بزن
دلتنگ شدم برای بیماری من
یک نغمه برای این
|
|
|
|
|
در خلوتم گاهی صدای درد می آید
گاهی صدای خسته ی یک مرد می آید
گاهی میان خنده ها و گریه هایم !
فصل
|
|
|
|
|
در کوچه باد بود .......
در چشم شب ،
واژه ای پر نمی زد .
برفهای پشت بام
از خداحافظی زمستان ،
خند
|
|
|
|
|
در شبی سرد ....
زمستان نگاهم لرزید
واژه هایی که درون بغل
|
|
|
|
|
این روزا واقعیتها رو باید زندونی کرد
یا در آغوش و دل خاطره ها پنهونی کرد
با دروغ باور و ان
|
|
|
|
|
پسرم .....
دنیای من ،
دلم برایت تنگ شده است .نمی دانی بی تو بودن چقدر سخت ، می گذرد .
تو در سرزمی
|
|
|
|
|
تو زود رفتی
و زمستان ،
بی رحمانه شلاق می زند
یادهایمان را .....
صابر خوشبین صفت
اهواز : 30
|
|
|
|
|
چه زود رفت ،
پرنده ی زمستانی
انگار می دانست ،
حقیقت فصلها را .
\"صابر خوشبین صفت\"
|
|
|
|
|
دل ایران به درد آمد ز باورهای زندانی
کجای قصه ای ای دل ،
|
|
|
|
|
با یاد تو و بهار بی نام وطن
نامی که نمانده از تو در خاطر من
افسوس ، امید سرزمین ما را چیدند
بی ی
|
|
|
|
|
بهارمی آید و برمی گردم
شاید این ،
بی بهانه ترین آمدنی باشد
که دروازه ی انتظ
|
|
|
|
|
نگاهی بود و از فردا سخن داشت
گل یادی ز خاطرها به تن داشت
نگاهی بود و با یادی پر از شوق
همیشه خاط
|
|
|
|
|
گریه هایش خفته در پاییز بود
انتظارش از صدا لبریز بود
خود نمیدانست ، اما در دلش
صد هزاران قص
|
|
|
|
|
"زمستان است و آرامش به خواب است
زمین پوشیده از یخها و آب است
هوا سرد و نگاه آسمان سرد
دل ب
|
|
|
|
|
ترانه : "شب تنهایی"
..........................................
شب تنهایی و تنهایی یامون
یکی
|
|
|
|
|
پریدم ......
روی بام خانه های شهر بی نامی ،
که فریاد نفسها خفته در زندان خوابی پر ز رویا بود
|
|
|
|
|
با برگهای زردیک احساس خفته
خود را درون دشتهای مرده وسرد
در سرزمینی دور و در سرما نشسته
بین
|
|
|
|
|
شایدپرستویی بیاید
یک روز،
درپاییزاحساس غروبی سردودلگیر
یادرنگاه برفی روح زمستانی بخواب آسوده وپ
|
|
|
|
|
ﺗﻮ ﺩﺭ ﻻﺑﻼﯼ ﯾﺎﺩﻫﺎﯾﺖ .....
ﭼﻪ ﺩﺍﺷﺘﯽ ،
ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﻟﯽ ﺟﻨﻮﺏ
ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ،
ﻓﮑﺮﻡ
ﺷﺮﺟﯽ ﻭ ﮔﺮﻡ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
"
|
|
|
|
|
ﺩﺭ ﺑﺪﺭ ﺷﺪ ﮔﻞ ، ﻣﯿﺎﻥ ﺑﺎﺩﻫﺎ
ﺗﺎ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﯾﺎﺩ ﺍﻭ ﺩﺭ ﯾﺎﺩﻫﺎ
ﺧﺎﻃﺮﺵ ﺑﺎﺭ ﺩﮔﺮ ﺑﯽ ﻧﺎﻡ ﺷﺪ
ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﺷﺪ ﺑﯿﻦ ﺑﯽ ﻓﺮﯾﺎﺩ
|
|
|