پنجشنبه ۲۹ آذر
اشعار دفتر شعرِ عاشقانه ها شاعر رضا صفائی
|
|
سبک می کند بغضش را
با گریه های پیا پی
آسمان پائیزی ..
|
|
|
|
|
شسته ام تنها
در شلوغی کافه بی کسی ..
من و یاد تو
به دور یک میز
و عشقی که پک پک دود میشود در هوا.
|
|
|
|
|
درد می اندازد طپش های قلبم را
آزارهای همسفرم در راه عشق ..
با مدادی سپید در دست
رنگ میزند
|
|
|
|
|
کاش کسی بود در این لحظه مرا یاد کند
یا که از بهر محبت به دلم ساز کند
شرح دوری منو آن رخ زیبای نگ
|
|
|
|
|
بانوی من
ای حوری زاد بهشتی
شبی تا صبح در آغوش بگیر مرا
در خواب و خیال
تا آرام گیرد در بهشت خدا
|
|
|
|
|
برگهای سرخ پائیز
چه آرام نشسته اند به انتظار
در این سوز سرد عاشقی
بر پیکره ی سبز درختان
|
|
|
|
|
عاشقم ،
عاشقِ همراهیِ تو تا لب رود
دست در دست
تک و تنها
من و تو
|
|
|
|
|
بانوی من
ایستاده ام کنار پنجره ی شکوه ها
با دیدگانی خونچکان
و التماس نگاهم در ازدحام کوچه ها
دوخ
|
|
|
|
|
بانوی من
غروب دلگیر نبودنت
بغض آسمان از نگاهی منتظر
مردی تنها بر نیمکتی خیس
دستانی سرد با گلی پ
|
|
|
|
|
بانوی من
فقر نداشتنت
هوس بوسیدنت
قلم و دفتری از عشق
روی دل انگیزت
عاشقانه های چشمانت
شعرهایی ز
|
|
|
|
|
بانوی من
ایستاده ام کنار پنجره ی شکوه ها
با دیدگانی خونچکان
و التماس نگاهم در ازدحام کوچه ها
دوخ
|
|
|
|
|
بانوی من
لبی دارم خشکیده
دلی پریشان
در هر نفس هوای وصلت
معتادم کرده اند
مخدر چشمانت ، مژگان سی
|
|
|
|
|
بانوی من
کسی به پنجره می زند
نوای دلنشین باران است
هوای عاشقی دارد بامن
چه زیبا لباسیست بر تن زم
|
|
|
|
|
می سرایم از تو و چشمان تو
آن دو مروارید لیل الوصف تو
ساغی باده به دستی و منم مست و خراب
بوسه خواه
|
|
|
|
|
من و تنهایی و قلبم
گوشه ای از کنج خونه
قلم و دفتر شعرم
اشکایی به روی گونه
خاطراتی از تو دارم
تو
|
|
|
|
|
بانوی من
عشق یعنی وجود تو
نام توست سر آغاز سروده هایم
قلبم تو را می خواند
در سینه ای تنگ با بغضی
|
|
|
|
|
بانوی من
پایان انتظار
افسانه ی آمدنت
بارانی عاشقانه و تنهایی غربت
من و چتری دو نفره در کو چه های
|
|
|
|
|
بانوی من
قلمی دارم شکسته به سان قلبم
و می نویسم در دفتر پاره ی اشعارم
از مجنونی که چیده است بال و
|
|
|
|
|
بانوی من
کاش می دانستی نوشتن از تو زیباترین لذت است برای من
تویی که معشوقه ی من گشتی در عشق بازی ب
|
|
|
|
|
بانوی من
به رسم دیرین نشسته ام در کافه ای از شهر
به انتظار آمدنت
تا بیایی و تن پاییزی مرا سر شار
|
|
|
|
|
بانوی من
به واسطه وجود توست که رنگ هستی به خود گرفته اند دلنوشته های من
با هر کلامی که نقش می بندد
|
|
|
|
|
بانوی من
بوی مهر و وفا داشت دلنوشته های من
نواهای قلبم بود با روحی سرخ
که جاری می شدند بر دفتر عش
|
|
|
|
|
بانوی من
امروز ماورای تمای تصوراتم تو را دیدم
آری تو را
توئی که هر
|
|
|
|
|
بانوی گیسو کمند من
چشیدن طعم لبانت بهترین آرزوی من است
سالهاست جز تصویر روی ماهت چیزی قلبم را آرام
|
|
|
|
|
چه ساده بی خیال من شدی
بغضی که دیشب در گلویت بود
امروز جایش را به لبخندی شیرین داده
و من هنوز خیر
|
|
|
|
|
بانوی من
تنهایی همیشه دردناک نیست
بعضی از تنهایی ها زیباترین لحظات خلقتند
مثل وقتایی که فقط من تو
|
|
|
|
|
چه زیبا صبحی بود آن آدینه
اولین نگاهم به رقص لبانت بود که چه زیبا گوش هایم را نوازش میداد با گفتن
|
|
|
|
|
عشقم ...
برای تو مینویسم
با جوهری که از قلبم بر قلمم سرازیر میشود
رگهای وجودم حسادت می کنند
که
|
|
|