دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
|
|
...قصه شاه پریون.....
تو قصه ها یکی میخواد دوباره شاه پری بشه
می خواد سوار اسب سفید یه مرد آهنی
|
|
|
|
|
چشمهای تو پاییزند
در برگ ریز این خیابانها
چه
|
|
|
|
|
با کلمات ، بازی میکنم
همانگونه که دنیا ،
مرا به بازی گرفته
|
|
|
|
|
سیر چشمی با خودش گنج قناعت آورد ..
|
|
|
|
|
تو بری حال دلم بد میشه
بیخ گوشم هی خطر رد میشه
ضربان قلب من میدونم
بعد تو یه خط ممتد میشه
تو اگه
|
|
|
|
|
وقتی دلم خیلی میگیرد پناه به جنگل و دریا و کوه و دشت میزنم. و آیت شعر را در کنار دریا سرودم چون بی
|
|
|
|
|
تمام سازها فریادت می زنند
|
|
|
|
|
از پوستم نام تو می ترواد
از چشمانم عشقت سرازیر است
نبضم با یادت میزند
با پاهای تو راه می روم
در
|
|
|
|
|
خسته ام از زندگی هر بار یادم میرود
لای لایِ مادر بیمار یادم می رود ؟
|
|
|
|
|
مکتب ادبی نورگرایی
شعر پیشرو
شعر سروش
|
|
|
|
|
هزار و یک ورق از قصه را به باد سپرد
در این میان وَرَقی مانده را به یاد سپرد
تمام حسرت بر باد رفته
|
|
|
|
|
بنده ی کوی تو ام ، بنده نوازی میکنی ؟
|
|
|
|
|
ما گر گوشه نشینی میکنیم از غرور
|
|
|
|
|
ملتمسانه خویش را
بر دوش می کشم...
|
|
|
|
|
همیشه خواب خواهم تا تو را در خواب بینم
|
|
|
|
|
ما شهیدان بی نشان بودیم
در تن این زمانه جان بودیم
|
|
|
|
|
دیری است که بر آینه زنگار نشسته
ز اندوه گلِ یاس ، دل شمع شکسته
|
|
|
|
|
از تو زیباتر ندیدم عشق جان
|
|
|
|
|
ای بت من در گذر ، از من تقصیر کار
|
|
|
|
|
ای عشق زعامتت مبارک بادا
این جامه به قامتت مبارک بادا
|
|
|
|
|
قول دادم به دلم از تو شکایت نکنم
|
|
|
|
|
همدمی جز تو ندارم، قصه این است
تا که بنشیند کنارم، قصه این است
قطره قطره اشک خونین نوشم و باز
|
|
|
|
|
جز عاشق خود خواسته دیوانه کسی نیست...
|
|
|
|
|
پنهان شده ام در خود ابهام فراوانم
خواننده ی خاموشم در خواب پریشانم
|
|
|
|
|
تو بدنبالِ معظلی و من ،
بدنبالِ سادگی
|
|
|
|
|
بعدِ عمری آمدی یاد چه کردی بی وفا
دل ما پوسید از نامهربانی و جفا
دیگر از راهی که برگشتی برو ای نار
|
|
|
|
|
من درد،تو درمانم ، ای سروِ خرامانم
|
|
|
|
|
من پناهنده ام
به حصار امن بازوانت
من تنهاترین باز مانده جنگ احساسم
در پایانی ترین نقطه مرزی
|
|
|
|
|
چگونه بخوانم تو را ای خدا
|
|
|
|
|
خزان امد دل تنها تو میمانی و غم هایت
بهاری نیست امروزت ، زمستان است فردایت
دلم آیینه بود اما ا
|
|
|
|
|
گذشت، از روی شرف
کاروانِ تازه به دوران رسیده ها
خراب شد، دیوارِ آرزو
بر سرِ محنت کشیده ها
|
|
|
|
|
گفتند و گفتیم
نوشتند و خواندیم
نشاندند و رفتیم
و خود رفتندو
ماندیم
چه بیراه بگفتندو
چه بیراه
|
|
|
|
|
مرغکی شیرین سخن اندر قفس
خوش صدا و خوش نوا و خوش نفس
خواند از پشت قفس این نغمه را
ای تو رحمان و
|
|
|
|
|
در ازل؛
پیش پای پاییز ،
خون خورشید در ایوان افق ریختهاند ...
|
|
|
|
|
شکر لله بین عباس و حسین بنشسته ام
|
|
|
|
|
مگر ما چه میخواستیم جز کمی زندگی....
|
|
|
|
|
دیگر تمام شد دههی انقراض عشق!
حالا رسیده است تب اعتراض عشق!
...
|
|
|
|
|
بانوی نارنج و غزل خون میچکد از دامنت/آتش به شیرازم کشید رقص حریر دامنت
|
|
|
|
|
کابوس تر از کابوس
از خاطره ها لبریز
در فصلِ خزان خود
بی برگ تر از پاییز
|
|
|
|
|
وقت رفتن دست هایم رابگیر
اولین و آخرین پاییز ماست
|
|
|
|
|
یک سپید کوتاه+ یک دوبیتی+ برشی از یک مثنوی+ یک شعرخوانی
|
|
|
|
|
نه از هر کس بر آید این چنینی
که از حرفش بسازد بهترینی
|
|
|
|
|
یاس خوش عطر دلارام خیال انگیزم
مهر جان پرور زیبا صفت گلریزم
|
|
|
|
|
شاه بی مثل حسن، فاتح جمل حسن
شور اشتیاق حسین، شور هر غزل حسن
ای گل وفا حسین، میکشی مرا حسین
عش
|
|
|
|
|
ترن سوت میکِشد و،
شب را بیدارمیکند ازخواب
|
|
|
|
|
حیف است هوای پاییز هدر برود
بیا دست هایت را به من بده
تا با هم در امتداد پاییز
بر روی برگ های زر
|
|
|
|
|
ینه اوره گیم ده بیر قوش اوچور
|
|
|
|
|
خیلی انسانها انگار به وجود آمده اند برای آزار و اذیت خلق خدا و هیچ چیز جز خود را باور ندارند . وبا ک
|
|
|
|
|
.....لحظه ناب....
ساقیا باده نیار که باده آت خراب است
امید من مست همین لحظه ناب است
گر صد باده
|
|
|
|
|
خانه به خانه می گردم ....
|
|
|
|
|
آسمان صاف و حلالش پیداست.
پر ستاره شده است گو شیداست.
|
|
|
|
|
خو شا در با ب خا کستر بمیرم
چو آن پر و انه میرم گر بمیرم
بیا ای شمع آتش پیشه ی عشق
بسو ز ا ن تا
|
|
|
|
|
من اگر چه شبیه پاییزم
با تو مثل بهار خواهم شد
|
|
|
|
|
پر شور تر از صحنهی رستاخیزی
|
|
|
مجموع ۱۲۳۸۶۹ پست فعال در ۱۵۴۹ صفحه |