شهروندان بهشت
تو بدنبالِ معظلی و من ،
بدنبالِ سادگی
ای خوشا ، اینهمه فوق العادگی
تو بدنبالِ غروری و من ،
بدنبالِ افتادگی
ای خوشا ، اینهمه فوق العادگی
تو بدنبالِ تقوای ریاکارانه ای و من ،
پایش بیفتد ،
برسرِعشقِ مست کننده ی یارِ ابدی ام ،
سرکشِ باده با بی افاده گی
ای درود و هزاران درود ،
بر بی افاده گی
میگویند شهروندان بهشت ،
بیشتر ز سادگانند ،
نه آنها که با خود مشکلی دارند
ای درود برسادگی و افتاده گی
یکعمر دراین جاده ی طولانی ،
که درچشمم به نقطه ای ختم میشود ،
پیاده و سلّانه سلّانه ره پیموده ام
دیگر ملقب شده ام به ،
آس و پاسِ این راه و،
معتادِ به همقدمی با روحِ جاده گی
چکارکنم که عاشقم و تویی معشوق و،
داستانِ خوشایندِ عشق و دلدادگی
کاشکی براین غلام ات ،
رحمی آوری ، تو اِی دلرحم
بپذیر مرا به غلام زاده گی
تنگ شده دنیا برایم با اینهمه درندشت وسعتش
خوشا خوشحالیِ پرسه ، میانِ شاپرک بودن و ،
رقص و شاد بودن ، با دلگشادگی
بنده ی شادی نیستم ،
پُر از درد و غمم ،
خودم میدانم
مرا هم فوق العاده کن !
به حرمت آنهمه فوق العادگی
روحانی بودن را ،
بیشتر می پسندم ،
دراین جهان روحانی
دردش بسیار بود ،
اینهمه غلتیدن میانِ ماده گی
به یکباره باز،
یاد او افتادم ،
آدمِ خوبی بود
دنیا به من گفت : یادِ کی ؟
گفتم یادِ گلِ مریمم که رفت
چقدر، ساده و صمیمی بود
الآن شهروند بهشت است به یقین
چه خوش شانس بودم که ،
درمیان اینهمه معظلِ دنیا ،
او یارِ زمینی ام شد ،
البته نه به این سادگی
بهمن بیدقی 1402/7/2
آفرین بر مستی و اشعار شما
استاد شیرین سخن گلبار ما