جمعه ۴ خرداد
|
|
انتظاری کشنده رسوخ کرده
میان کوچهها...
|
|
|
|
|
من میگذرم ، ز این دنیای همچون صحاری
همه دنیای خزان زده ام ، تبدیل میشود به ،
روزگارانِ بهاری
|
|
|
|
|
سایه سار لذت خلقیم چون آدینه ها.......
|
|
|
|
|
بزار نویم سری بگذار و غرق به شیرین باش
|
|
|
|
|
یکی هم پنبه را از گوش این بیچاره بردارد
|
|
|
|
|
مگر میشه بتابد گرچه کامل نیست قمر؟
|
|
|
|
|
خواهم سرود !
کتاب درد را
دردی که آزرده حتی
خاطر دنیای نامرد را
قصه های من سراسر ماجرا
قصه ا
|
|
|
|
|
حرف ها بسیار دارم گوش میخواهم فقط...
|
|
|
|
|
حال من خوب است اما یار باشد بهتر است
|
|
|
|
|
دلم مُرد توی تنهایی ولی تنهاییشو نشکست
یه عمری بگذره بازم غمِ تو توی قلبم هست
یه عمری بگذره بازم س
|
|
|
|
|
از ميان هاى و هوى تند طوفان هاى سرد
دست در دستان هم رد مى شويم از اين نبرد
لشكر طوفان هجومش
|
|
|
|
|
تا توانیم غمی از دوش بشر برداریم
ما اگر انسانیم...
|
|
|
|
|
دیده دلارام دید ازدلم آرام رفت
دل چو ندارد قرار روح به دیداررفت
|
|
|
|
|
برای آخرین بار
من و تو
بر سر راه یکدیگر قرار خواهیم گرفت
و خواب انتظار را
در اولین دیدار
تعبی
|
|
|
|
|
خورشید دو عالم امروز کرده غروب
حسین و حسن، هر دم شده مغلوب
--
ام الشه کربلا در عالم شده مات
|
|
|
|
|
شعر میخواندی شبیه موج در آغوش باد
شعر میگویم برایت، فصلِ طوفانِ من است
|
|
|
|
|
از بس به دنبال تو گشتم در خیالم
وقتی برای خلوت با خود ندارم
|
|
|
|
|
از آن روزی که دل پیمانه بو کرد
به دست خود دلش اندر سبو کرد
|
|
|
|
|
دیریـنهشبی غرقه در افکار مِهآلود
صحن نظرم دادگهِ دغدغهها بود
با خواب ودعگفته و با فاهمه بدرود
|
|
|
|
|
آرزوی من تویی که انگاری معنا شدی
|
|
|
|
|
یک وطن پاییز دارم در خودم
قصد رستاخیز دارم در خودم
|
|
|
|
|
مارا چو سپر کن به گران تیر رقیبان
با ما نه ولی با رقبا تیر و کمان باش
|
|
|
|
|
ضرب است روی سکه ات کابوس دقیانوس
باز است دکان ریا و رنگت اختاپوس
|
|
|
|
|
سفر که ناله ندارد برو نفس جانم
|
|
|
|
|
مجنونم و چون بید دعا کن که بمانم
|
|
|
|
|
گفتی که بمن نان بدهی نانم رفت
|
|
|
|
|
شق القمری ست
آرایش گیسوانت
معجزه ی هدایت
|
|
|
|
|
دلم آغوش میخواهد برای گریه کردنها
برای داغ در سینه سرم دیوار میخواهد
|
|
|
|
|
گفت شهبازی به آهوی خطا یی چشم مستی تو
گفت از حلقه عشق بازان دور دستی تو
گفت
|
|
|
|
|
آری طلاقش را گرفت سیگار از لب های من
|
|
|
|
|
ترسم که ازاین قافله جا مانده شوم من
بابی خردان برچه سر استاده شوم من
|
|
|
|
|
شبی در خواب و رویا غرق خود بودم
|
|
|
|
|
این زمستان سخت و جاودان می ماند اگر...
|
|
|
|
|
سرفه هایت بلند بلند دعوا می کنند
چشم هایم نگران می شوند
|
|
|
|
|
بر شانهام میزند،
یک روح...
— هی رفیق خوش آمدی!
***
از خ
|
|
|
|
|
در من بتی بود
لات،
منات،،
عزی!
|
|
|
|
|
آنانکه آتش می کشد اموال این کاشانه را. لاجرم داند که ویران می کند این خانه را
|
|
|
|
|
برحرف حق دشمن بُوَد،هركس به حق هوشيارنيست
|
|
|
|
|
شهیدان ازاینکه ازجانِ شیرین خود ،
بیهیچ ریا گذشتند ،
|
|
|
|
|
ناچیزند درختان به شکوفه نشسته
به گمانم بهار بی اجازه از زمستان
می خواسته بیاید...
|
|
|
|
|
«برایت کافی نیست »
ای من خسته
این همه ننگ و نام
بودن
رفتن
نفهمیدن
این همه اتهام !
ای م
|
|
|
|
|
از روی مهت بود
اگر ماه عیان شد
از دست دلم بود
اگر عشق عیان شد
از لاله و گل بود
که پروانه روان ش
|
|
|
|
|
باز پیچیده به هر کوی و مکان بوی علی (ع)
هر دل غمـزده ای آمده در کوی علـی (ع)
...
|
|
|
|
|
ژاله من بودم،
جوی من بودم،
روان در میان بوته های زنبق...
|
|
|
|
|
ته خط با سر آن چه فرقی دارد
|
|
|
|
|
بعد از تو
جهانم سرد و تاریک شد ....
|
|
|
|
|
چون یکسره اندوه شدم حسرتم این است
باران شوم و بر سر این شهر بریزم
|
|
|
|
|
این فریبا بودنت دل را به یغما می برد
|
|
|
|
|
وقتی تمام سطر های این غزل زیباست
|
|
|
|
|
حس خاصی دارم
حس یک فاصله از فرط غرور
حس یک تجربه تلخ عبور
از همان کوچه
همان باغ
همان خاطره
|
|
|
|
|
خدایا ! برای هرآنچه به من داده ای و نداده ای ،
سپاس ،
حتی برآن آسمان قرمبه ای که ،
از من پَراند ،
|
|
|
|
|
برای روز که می گیرد سراغ از شب
|
|
|
|
|
فاش می گویم چرا چشمم تو را عمری ندید
چشم ذاتاً به روی نور بسته می شود!
محسن ملکی
۴/۱۱/۱۴۰۱
|
|
|
|
|
به من گفتی اسیری، خب خدایا شکر دل دادم
ببین من دست در بند سیه موی تو آزادم
|
|
|
|
|
در پی عشق بگشتم در هر کوی گذر
عشق را دیدم همی با ارزش و مهتر ز زر
|
|
|
|
|
ای غمم حوصله کن درد فراوان دارم
درمیان شهر شلوغ بغضی پنهان دارم
|
|
|
|
|
رنگ رخم خسته از این خصم ها
رنج بکن درد بکن مرگ براین جسمها
|
|
|
|
|
عمر ما جز قدر یک دیباچه ی خالی نبود
عشق آتش زد مرا خاکسترم این شعر شد
|
|
|
|
|
روزی دلم گرفت ز اندوهِ هجرِ یار
|
|
|
|
|
شب منتظر نوره،
فانوستو روشن کن!
از ماه خودش دوره،
فانوستو روشن کن!
...
|
|
|
|
|
..... جناب شیخ ندیده بگیر امشب را....
|
|
|
|
|
زخم هایت را
مداوا نمی کنم
تا عمقِ تیغِ فرورفته در تنت
بمانَد به یادگار
|
|
|
مجموع ۱۲۴۲۸۷ پست فعال در ۱۵۵۴ صفحه |