دیریـنهشبی غرقه در افکار مِهآلود
صحن نظرم دادگهِ دغدغهها بود
با خواب ودعگفته و با فاهمه بدرود
آثار پراکندگی حافظه مشـهود
.
برخاستم از جا که روَم در پی آبی
یکباره شنیدم صوتِ نجوای غیابی
از خانه برون رفتم و سرگشته بدیدم
درویشِ بهگربانسر و در دست کتابی
.
با خود غزلی زمزمه میکرد و به اصرار
پیوسته میانش لغتی بود به تکـرار
از "نظم" همیگفت که گشتهست پریشان
تاکیـد همیکرد بر این موضعِ اقرار
.
بر مشغلهی شخصیِ خود خاتمه دادم
از چاله به قعر دل چاهی بفِتادم
فهمم چو نشد قِلّتی از جمع کلامش
تردیـد کناری زده گامی بنَهادم
.
بیآنکه زَنَخدان خود از جِیب برآرد
یا قافیه را گوشهی پیشانه گذارد,
بر چامهی پیچیدهی ناروشنش افزود:
"این قصه سری دراز و پرمخمصه دارد"
.
با چهرهی پرسشزده نزدش بنِشستم
خاموشیِ فرسودهام اینگونه شکستم:
"مفهوم رک و واضحِ این نظمِ برین چیست؟"
فیالحال کتابِ غزلش داد به دستم
.
پَتوازِ سوالت دو_یکی جملهی ناب است
فهمیدنش اما گروِ نصِّ کتاب است
گر پا به رهِ نظمِ مُخَلَّد نهی, آخر
بینی کَرَها نیمی از آن پشت حجاب است
.
آن روز که نظم از تبِ این قصه برآشفت
آزرده برایم به تبع, مسئلهها گفت
از ذات سکوت, از دل نور, از پس پرده
از آنچه میان حرمِ حادثه بنهُفت
.
در عرصهی مهرازیِ دورانِ سلایق
رو در پی بالیدن و احراز حقایق
صد دفعه وجب گیر و به یک مَرّه بنا کن
کاین زُبدهگری بِه ز تلانبارِ عوایق
.
تقلیـد روا نیست مگر در بَرِ سنّت
کز قاعدهی زندهدلان مانده امانت
با تعبیهی جلوهی یک روح مقدس
ماناییِ معنای بنا دِه به ضمانت
.
کمکم سخنش رو به مقَطّعشدگی بُرد
دمدم نفس بیرمقش بالوپر افسُرد
مابَعدِ تکانی که ز رنجی عجلی خورد
چشمانِ تَرَش یکسره در عارضه بفشُرد
.
با سوتِ قطاری سُکرم رفت بهناگاه
دیدم که نشستم وسط خاک بزنگاه
تصویـر ز تصویر درید, لحظه ز لحظه
گویی که شناور بشدم در دلِ جاگاه
.
ناگه به دمی زعالمِ اوهام پریدم
با دلهره تا قدرت فرجام دویدم
هر کوچه روان پیِّ نشانی شدم اما
آن فاضلِ فرزانه دگربـار ندیدم
.
اثنای سپیده, دمِ کاشانه به تخدیر
با فرط مَلالت, بهحزینرفته و دلگیر
دیدم که گرفتم به بغل مُصحَف تدبیر
رویش بهطلا حک شده بود: "سیرهی اکسیر"
.
هر صفحه گشودم، مَثَلِ ساحتِ بِیدا
یک واقعهی تازه بگردیـد هویدا
صاعقزده دلداده شدم زان سرِ سودا
پیشینه چه دانستم عذابِ دلِ شیدا؟
.
یک عمـر دویدیم و به مقصد نرسیدیم
یک لَمحه رخی کامل از این نظم ندیدیم
ما دلشدگان, در رهِ سرمنزلِ مقصود
در بادیه درمانده بماندیم و بریدیم
___________________
برگی از پایاننامهی ارشدم,
پیشکش به استاد بزرگم "لویی کان" که بسیار از او آموختم.
تابستان 1401