يکشنبه ۲۷ خرداد
|
|
کنار خانه ی ما چون بهار می آید
|
|
|
|
|
دیدوانت را به نگاهم گره می زدم
باچرخشی بر اندامت تاب می زدم
سکوتت را به لبخندهایت گره می زدم
هرچه
|
|
|
|
|
اگر چه موسمِ گُل فصلِ بیقراری نیست ؛
ولی به فصلِ بهاران ؛ دلم بهاری نیست ...
|
|
|
|
|
زندگی کن دل من تا غزل و باران هست
|
|
|
|
|
من گره خورده نگاهم به لبت
بوسه ات بر لب بیمار دواست
محض خیرات تو یک بوسه ببخش
مستحبی ست که در عشق
|
|
|
|
|
سفيد،ساده برقصد میان ز شطرنجی
گلی چو سرو نمایش دو مکتب از گنجی
بهار طاقت دل را دلیل متقن گفت
گر
|
|
|
|
|
غرق در افکار خود در انزوا سردرگمی
|
|
|
|
|
الهي الهي ، اول و اخر تو
الهي الهي ، بنده فاني من
|
|
|
|
|
اوخ ان اهوی ختن کزصحرای مارفت
|
|
|
|
|
دوش
عکس رُخِ
یـــــار
در مـــاه
نـمایان بود
جـهانی
مـنور از
|
|
|
|
|
طالع نحس من از روز ازل ننگین بود
سایهام بر سر دنیای شما سنگین بود
شادی آنلحظه که در بین شما قس
|
|
|
|
|
به جمله جمله کتاب عشق
راهی جز این برایم نیست
|
|
|
|
|
یک عاشق تنها شده ام مثل همیشه
|
|
|
|
|
با محک می شد عیار زر زمانی آشکار ..
|
|
|
|
|
آن طرف لشکر آشوب و در این سمت، منم
|
|
|
|
|
باید که از دستت دلم را پس بگیرم
|
|
|
|
|
غمی سر کش زبانه میکشد در دلم
می سوزاند تمام دل و جان،مشکلم
درد سرتاسر وجودم شعله کشان
میکشد روح م
|
|
|
|
|
معجزه ی چشمان تو
مرا
از هر معجزه ایی بی نیاز کرد
پیش از ....
|
|
|
|
|
گلو آبستن بغض است از دست اسارت ها
|
|
|
|
|
تقدیمی به شما بزرگوارن به مناسبت ورود این کمترین در جمع نابتان
|
|
|
|
|
.
رقص من و تو
ماهی و ماه
فاصله دارد
افسانه مزن!
ماه!
مخوان
دل گله دارد...
|
|
|
|
|
ترسِ از چوب خدا سهل تر ازباوراوست
طرزِ تلقین شده انگار خروشان من است
|
|
|
|
|
این مرداد و شهریور دلم عجیب تیر کشید...
|
|
|
|
|
خسته و خاموش و خاکستر شدم آه ای خدا
|
|
|
|
|
اشاره بر تلخی روزگار و گذران بی وقفه عمر دارد
|
|
|
|
|
که دریا در فغان ، خونش زند جوش...
|
|
|
|
|
دل به پرده وپرده بازیم نیست عروسک مرده وشوق خیمه بازیم نیست
|
|
|
|
|
داغخودراتوبزنبرلبمنتابروم.
|
|
|
|
|
دل ما را به غم عشق خبر داد و برفت
دلبري مه جبين از بر ما رفت كه رفت
|
|
|
|
|
گندم از ان روز که شد روزی ام
هرکه از ان خورده مگر سیر شد
|
|
|
|
|
چراغ سبز شد .
پوپک بای بای کرد .
مرا به جرم واقعیّت فقر دستبند زدند .
|
|
|
|
|
باد را بگو
بی مقصد بیا
لختی بمان، باران ببار...
بر می جهم، ای ابــــرِ زخمِ رنج
دیدی شکست
|
|
|
|
|
چیست فرق گوسپند و آدمی
گر به شلاقی گزیند راه و کیش
|
|
|
|
|
سبزه ها روی کوزه پژمرده / ماهیِ توی تنگ هم مرده
|
|
|
|
|
زمین گرد روی گرد باد ی وحشت انگیز است
|
|
|
|
|
برای دیدن پنهان
و رسیدن به آسمان آبی عشق
روزها ، ماهها و سال ها دویدم
زمستان را به دست بهار سپردم
|
|
|
|
|
ثنا گوی خالق بهشتم که از کرامت او....
|
|
|
|
|
هرشب یاد تو را دور خودم میپیچم و ازریسمان خیالم به آسمان پلی میبافم
|
|
|
|
|
تو خوابِ ناز بودم که با ، صدایی از خواب پریدم
دیدم چراغا روشنه ، مامان و بابام رو ندیدم
صدا زد
|
|
|
|
|
خشک می شود/
باور بلوغ/
در ذهن انتخاب/
|
|
|
|
|
آسمان می دانست
.. از قطره های راهی
.. تلخ شان
.. مال من است
|
|
|
|
|
من ندانم سَرَ مویی، زِ آغاز ، انجام
تو خدایی و خودت فلسفه ات میدانی
|
|
|
|
|
پنجشنبه چه روز خوبی بود
کافه ی نادری و بوی لبت
عطر قهوه کنار شعر بهار
داستان دو چشم و ناز تنت
|
|
|
|
|
هر زمان
شعری نوشتم ، گفتی
مصرعی
جا مانده از این مختصر
نقد شعر من
اگر یک بوسه بود
می رسید
|
|
|
|
|
رفته ولی جا مانده در قـابی که گم شده
میبینمش شب در دل خوابی که گم شده
جـا مــانده ام بـا او کـنـ
|
|
|
|
|
محو رویای غریب یک هوس
لمس دستانی نجیب اندر نجیب
می شود با آرزوها سر کنی
بی هراس از حس مشکوک فریب
|
|
|
|
|
برایت غزل می نوشتم که باران گرفت
|
|
|
|
|
حجمی از حرف دلم
در نگاهت زلّ می زند
ای بهانه ی بلند بودن !
و
من آغوشـــــــــــــــــــــــ
|
|
|
|
|
گریبان تو گیرد خواهش من
دو چشمت می برد آرامش من
|
|
|
|
|
سخن خوباستبادلدارباشد
سَرَت بر شــــانههایِ یــار باشد
|
|
|
|
|
این یک نوع جدید است (تعقید)
چند وقتیست که در فکر فرو میروم .انگار زمان در گذر ثانیه ها تعجیل است
|
|
|
|
|
مثل گلهای بهاری راه ورسمت دلبری
دخترزیبای شرقی ازهمه دل می بری
|
|
|
|
|
نفس هایت
کافی ست تا شبی
در آغوش
بکرت
همخوابی کنم.
|
|
|
|
|
باران اگر رگبار شد باید بمانی
این آسمان آوار شد باید بمانی
دل!دست وپنجه نرم کن بازخم هایت
درد امد
|
|
|
|
|
قلمی تیره رنگ بر دست***حرکت و نازی بر شست
جوهری بر سپیدی ورق***اعجاب کلماتش چون شفق
می درخشد دل را
|
|
|
|
|
سلام رفیق
بعضی پرنده ها نازن
بعضی نگاه ها نازن
بعضی صداها و بعضی قهر ها ، نا زَزَزَن
|
|
|
|
|
دلِ گــداخـته را
فـریادی است، به رنگ سـکوت
اکـسیری است، از آتش
که احـســاس ...
|
|
|
|
|
یار اگر در نظرش بر دل ما تاختنست
و گرش نیت سنگی به دل انداختنست
|
|
|
|
|
مرا همین بس است ...تو فقط باش
حال مرا نه قدم زدن زیر باران خوب میکند
نه راه رفتن روی سنگفرش باغها
|
|
|
|
|
این واژه های تکراری...
زور خیال و شب بیداری...
|
|
|
|
|
ای صبا جان مرا در سبد سبز پر از یاس به یارم برسان
..
بوی موی صنمم بهر پرستاری بیار و خبر صبر وقرار
|
|
|
مجموع ۱۲۴۷۶۴ پست فعال در ۱۵۶۰ صفحه |