چهارشنبه ۵ دی
اشعار دفتر شعرِ شاعري سيب به دست شاعر مهدي ازوج (هومن )
|
|
دور نظر کردنم یاد وطن کردن است
شام سحر کردنم یاد وطن کردن است
دیده ی پر آب من روز و شبش سیل سی
|
|
|
|
|
این چرخ گردون را ببین ، گویی که خود ویران شده
وین قلبهای عاشقان ، چون کلبه ی احزان شده
شاعر به ک
|
|
|
|
|
نازنینم ترانه هایت چند ،حرمت عاشقانه هایت چند؟
|
|
|
|
|
صد سلام ای ضامن آهوی عشق
یه مسافر از راهه دور اومده
مهمونه ناخونده می خوای توو خونت ؟
از همون
|
|
|
|
|
در این شب خانه ما ، ترس و هراس می دمد
ولی نگاه گـــرم تو ، بوی انار مـــی دهد
گمان مکن که شهوت از
|
|
|
|
|
بس است بیا و پیش دستی نکنیم
من زنده ام و تو زنده پستی نکنیم
|
|
|
|
|
پنجشنبه چه روز خوبی بود
کافه ی نادری و بوی لبت
عطر قهوه کنار شعر بهار
داستان دو چشم و ناز تنت
|
|
|
|
|
واعظ سرِ منبر است و ارشاد کند
شهنه به برش نشسته بی داد کند
|
|
|
|
|
خواستم رج بزنم عشق تو را گریان شد
اشک تو پاک کنم در غم خود باران شد
|
|
|
|
|
سبزم در این بهار و شادم در این سیاهی
بر سفره ام نشسته یک سکه طلایی
|
|
|
|
|
از این شب تار صبح فردا پیداست
|
|
|
|
|
آذرآبادگان غم دل من ، سر شیر است و خانه کهنم
شهر تبریز کوی مشروطه ، پاسدار و گواه این سخنم
می ر
|
|
|
|
|
این صبح قشنگ باد و باران دارد
|
|
|
|
|
این آخر هفته بی نهایت زیباست
|
|
|
|
|
کوروش به نام ناب تو ، فرزند ایران می شوم
بار دگر در مهر تو ،گم گشته عریان می شوم
بابا مرا آموخ
|
|
|
|
|
در شب قحطی صدا نامت ،می درخشد به صدر این دوران
سایه ات مستدام حضرت عشق ،مایه فخر و عزت ایران
|
|
|
|
|
صد و هفتاد و پنج ارتش سرخ
صد و هفتاد و پنج آلاله
|
|
|
|
|
باید از سمت خدا معجزه نازل بشود
تا دلم باز دلم باز دلم دل بشود
|
|
|
|
|
موافقی شب جمعه سری به هم بزنیم
میونه اینهمه کوچه کمی قدم بزنیم
|
|
|
|
|
از درون هزاره ها آمد ،توي قلبش نسيم خوب بهار
از دو دستش هميشه ومي پاشد ، دانه هاي درشت و سرخ انار
|
|
|
|
|
شاخه ها روی خاک می ریزند ، برگها صاف و ساده می میرند
سروها ریشه کن شده گاهی ، بر زمین اوفتاده می م
|
|
|
|
|
تو پشت پنجره آن سوي اين ناكوچه مي ماني
من اين سو در نگاهت مي شوم مصلوب و زنداني
|
|
|
|
|
من با تو معنا مي شوم ،زيباترين زيباي من
سرمست رويا مي شوم ، اي بهترين روياي من
|
|
|
|
|
دلي واژگون شد ،جهاني برانگيخت
زمينش برفت و زمانش فرو ريخت
|
|
|
|
|
من صبح را به نام تو آغاز مي كنم
موي بلند و بور تو را ناز مي كنم
|
|
|
|
|
از خلیج همیشه آبی پارس ، تا خزر خطهء دلیران است
بی سبب نیست نام این وادی ، روی نقشه کنام شیران است
|
|
|
|
|
آنگه که نسیم صبح البرز بر صورت من همی زند مشت
در دامن جنگلی که در آن سنگ است همیشه پشت در پشت
آنجا
|
|
|
|
|
بر سردر تاریخ جهان هم بنویسید ، بی نام خلیج فارس دنیا خالی است
تا هست جهان بدان که این نام قشنگ ،
|
|
|
|
|
صبحها وقت نماز من تو را می بینم
وقت اوچ احساس ، من تو را می بینم
من تو را می بینم در پس یک لبخن
|
|
|
|
|
نمانده جام جم و جامدار در خانه
نمانده جام شرابی به کنج میخانه
مسیح روی صلیب و ، نماز بر بتها
کجا
|
|
|
|
|
از آتش زرتشت نفس مي گيرم
اندوه هزاره از ارس مي گيرم
من خون تمام لاله ها را روزي
از هرچه عرب دو
|
|
|
|
|
گه می زدم به کام و ، گه خون خلق خوردم
وا... که در غم دوست صدباره رنج بردم
|
|
|
|
|
بی وفایی کرده ای زیبای من ، آتشی بر دل ز هجران تو شد
ب
|
|
|
|
|
در زمانی که غیرت انسان ، با سبیل و چماق و چاقو بود
قدر مردم به نزد خان و رئیس ، کمتر از خر ، الاغ و
|
|
|
|
|
تمام حرفهای من به حرف تو تمـام شد
کتاب شعرهای من کـلام مستدام شد
|
|
|
|
|
امشب که در نماز عزم یار می کنم
با بوسه های سرخ تو افطار
|
|
|
|
|
خواهی بمیری ،اما نمی شود
بس است زندگی بس است لعنتی
|
|
|
|
|
یک کرم درون پیله تنهایی ، در گوشه جنگلی به خود می پیچید
آن پیله جهان و یک جهان تاریکی ، در زاویه
|
|
|
|
|
انگار خسته بود چیزی نگفت و رفت
او دل شکسته بود چیزی نگفت و رفت
در حین رابطه من بد شدم ولی
ا
|
|
|
|
|
بی وفایی کرده ای زیبای من ، آتشی بر دل ز هجران تو شد بعد پروازت به سوی آسمان ،روح من محکوم هرم
|
|
|