يکشنبه ۲ دی
|
دفاتر شعر مهدي ازوج (هومن )
آخرین اشعار ناب مهدي ازوج (هومن )
|
گه می زدم به کام و ، گه خون خلق خوردم
وا... که در غم دوست صدباره رنج بردم
رفتم به مسجد و خود با چشم خویش دیدم
هرچیز جز خداهست من نیز دل بریدم
در راه پیر گبری مست از می سبو بود
با رب خویش اما در حال گفتگو بود
گفتم سخن نگوید با تو خدا که مستی
گفتا که مست بودن بهتر ز بت پرستی
مستانه شو که مستی اسباب هوشیاریست
هرکس که دوست يابد در حال می گساریست
بانگ رسای هاتف در گوش من چنین گفت
در مسجد و کلیسا حق را نمی توان جست
آنجا که خاک و سنگ است او را مکان نباشد
چون بت به سر خیال ، کون و مکان نباشد
در کوی می فروشان دیدم که ناز چهری
گفتش شهنشهم را ،ای شاه غرق مهری
در کوی خوب رویان مستانه رو که هشیار
از خواب غفلت خویش هرگز نگشت بیدار
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.