چند روز پيش در فرودگاه عربستان هنگام بازگشت يك خانواده ايراني از حج ،اعمال ناشايستي توسط پليس عربستان صورت گرفت . آنچه كه برسر دو پسر ايراني آمدشرحي ندارد كه مي توانيد شرح آن را از خبرگزاري هاي ايران بخوانيد اما دو روز با خودم درگيري ذهني داشتم كه اين شعر قديمي را منتشر كنم يا نه ، هرچند از تكرار گذشته بيزارم اما سر آخر دل پيروز شد . اميدوارم اين تكرار التيامي باشد براي پدر خانواده اي كه اين روزها آرام و قرار ندارد و آن دو پسر هموطنم .
از آتش زرتشت نفس مي گيرم
اندوه هزاره از ارس مي گيرم
من خون تمام لاله ها را روزي
از هرچه عرب دوباره پس مي گيرم
هر چند تبار مردها گم شده اند
تازي صفتان شبيه مردم شده اند
خونم به خم وطن بريزم با عشق
چون آل وليد تشنه خون شده اند
با پوست خود نقش چهان مي سازم
خورشيد به قلب آسمان مي سازم
هرجا ز عرب نام و نشاني بينم
اندوه هزاره ام عيان مي سازم
من اشك ارشك و آرشم خون ديدم
صد كشته به آب پاك كارون ديدم
هر خون كه به تاريخ ز ما جاري شد
از بركت اين قوم شبيخون ديدم
اما نخورم غم كه نژادم سبز است
تهمينه و دارا و سياوش رمز است
تا هست هزار عاشق اين فرهنگ
از سند به لبنان و عدن اين مرز است
از تيشه فرهاد تبر خواهم ساخت
با عشق وطن سينه سپر خواهم ساخت
آنقدر قلم به نام ايران بزنم
كوروش ز وجود خويش مفتخر خواهم ساخت
در كعبه زرتشت دعا خواهم كرد
غم را ز هزاره ها جدا خواهم كرد
شيري شوم و به نام ناب وطنم
بر پرچم كاوه جان فدا خواهم كرد
هومن تو از اين كار جهان پند بگير
بيرون بكش از چاه در اين عهد سرير
اي هموطنم اگر تو خواندي شعرم
يا بنده بشو يا برو چون مرد بمير