شنبه ۱۶ تير
|
|
چو گمان رفت که آن روضه ی پر مهر ،بهارش ابدیست
بته ای خار در آن گشت پدید.
|
|
|
|
|
چه کرده ای که به مرگ صدا گرفتارم
|
|
|
|
|
عشق تو،
حالتِ خوبی بود ،
که من را دریافت
|
|
|
|
|
من شمع خواموشم وزجمع فراموشم
نیم سوخته در شمعدانی بی هوشم
همچون مسیحا در کلام سبز
ازحضورشمع روشن
|
|
|
|
|
ساعت ها را
بی تو
عقب گرد می کنم
هیچ عقربه ای
دیروزها را
گردن نمی گیرد
شیدا_شهبازی
|
|
|
|
|
اینکه دلتنگِ تو و رویت شوم نرمال نیست ؟
|
|
|
|
|
نه عاشقان جهان را سر وفاداریست
نه دلبری نه دلی خرّم از رواداریست
|
|
|
|
|
موج بی جوش و خروش کنج این ساحل منم
آهوی دشت جوانی های بی حاصل منم
گرچه هرکس را که میبینی به دنبا
|
|
|
|
|
چه میدانی
که پای در راه گذاشتن
چه سخت است و
چه پُر رنج
هوا افسرده رویی
زمستان است گویی
نه هیچ
|
|
|
|
|
یار در پرده نشـین خوش ز دلم پرده دری
می کنی شام و سحر بر دل من جـلوه گری
|
|
|
|
|
به هر کجا
که رفته ای؛
بر می گردی!
|
|
|
|
|
لبِ ماهی به خون آغشته با قلّابِ داد
|
|
|
|
|
دلتنگی را بوسیدم
طعمِ لبانَت عجب
دلچسب بود.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
جدال عقل با دل را بیا پا در میانی کن...
|
|
|
|
|
ماهی کوچیک من ازتوی اونتنگ بلور
یه چیزی می خواست بگه نگام میکرد از راه دور
|
|
|
|
|
می دونید قصد عکاس از عکس انداختن چیه؟!
|
|
|
|
|
نخستین شعله یک بوسه ، درخشید بر تنِ باران / شراب است مستِ گیسویت ، تنت رویایِ گندمزار
|
|
|
|
|
اضمحلال در زیستن و کوششی منفک!
|
|
|
|
|
وقتی رفت تو چشماش حسی نبود
اصلا انگار ادم سابق نبود
|
|
|
|
|
سیزده من به دَر آخر نشد و بی یاری / کنم این روز به سر با چهره غم باری
|
|
|
|
|
بشوی این قلب من را از گناهان ای یگانه خالق هستی..
|
|
|
|
|
کمی ببار، که اقلیم خشک پاییزم
تو ای سحاب تراوندهی بهاریها
|
|
|
|
|
تقدیم به برادر شاعر در خاک خفته ام، رضا دبستانی..
نازنین اینگونه مظلومانه در خاکی چرا
میزند هر
|
|
|
|
|
بهترین حالت من این بود که
هر که را آمدهام خوب شوم
،بد شد که
|
|
|
|
|
نو بهار من چو میخواهد شود...
|
|
|
|
|
چند روزی است که از حال دلت بی خبرم
|
|
|
|
|
با خنده و گریه
تن هایی خود را
میپوشم
گریههایم
از خنده
باز یک پیراهن
بیشتر زندگی کردها
|
|
|
|
|
یکریز، بدنبالشان میگردم ،
" هم مستی و هم ساقی "
|
|
|
|
|
_چشم هایت را
به کجای قلبم؛
دوخته ای؟!
|
|
|
|
|
شب را به تو بنماید و گوید روز است...
|
|
|
|
|
میزنم دستی به زیر چانه ام
میشوم مغروق در افکار خویش
شید شیدای مرا ابری ربود
وز غروبش روزگارم شد
|
|
|
|
|
درد هم باشی دوستت دارم
دوست داشته شدن بلدی؟
|
|
|
|
|
قلم بر دست میگیرم، به آن نیت که او خواند
به آن نیت که عشقم را، درونِ واژگان بیند
|
|
|
|
|
ایران من تو بودی و ایران من تویی
|
|
|
|
|
با حرامی خور کند سرکیسه ای
|
|
|
|
|
به همین سبزیِ دشت
به همین بویِ خوش گل و به آفتاب قسم...
|
|
|
|
|
یه کاری بکن واسه من سردمه
یه کاری بکن واسه من یخ زدم
|
|
|
|
|
دیدم امشب که کسی در ته میخانهٔ عشق
میسراید غزلی از ستم خانهٔ عشق
|
|
|
|
|
جز او کسی پای نخواهد گذاشت...
|
|
|
|
|
هر زرد پریشانْ جامه ی سَرسبز اِختِیارِ خودَش
اُمّید زِ عالَمِ بالا!در کِشاکِشِ آن قاصِدِ سَرسبز!
|
|
|
|
|
خوشبو چو گل باغ بهاری هستی
|
|
|
|
|
با ما چه می کند غم ویرانی وطن
با خون دل به فصل خزان ایستاده ایم
|
|
|
|
|
چه شد دل بریدی و به من تو سر نمی زنی
|
|
|
|
|
آسمان رنگ تو می خواست
زمین بوی تورا
و جهان سوی تو می تاخت. گویی همه چیز،
در گرو روی تو بود.
|
|
|
|
|
ما همه در بند رای او شدیم
این چنین او شیر و ما آهو شدیم
رای او شد مایه عشق و حیات
تا همه مهمان
|
|
|
|
|
درختی خشکم و از لطف تو شوق بهارم هست
|
|
|
|
|
تو بانگِ اذان بودی و من ، غیرت کافر
بشکست مرا صوت دو چشمان تو آخر
|
|
|
|
|
این اشک من است و غزهی آزاده
|
|
|
|
|
یکی در وصف عشـق ، سر داد چکامـه
یـکـی هــم بــهــر یــارش داده ،، نــامـه
|
|
|
|
|
ره معرفت چون بیابی درست
ره تو اگر راست باشد نخست
|
|
|
|
|
روزگاری را که با تو .....
|
|
|
|
|
پا نهادم از عدم تا بر قدم
بال پروازم شد انسانی ز دم
|
|
|
|
|
من «چ ِ» را کم دارم
من «چ ِ» را می خواهم
من «چ ِ» را می جویم
|
|
|
|
|
به دست حزب اِلاهی، هلاکشان حتمی ست
همیشه بوده همین، غایت نژادپرست
|
|
|
|
|
ما خراسانِ تورا کلِ جهان میدانیم
|
|
|
|
|
تو عطر پاک یاسی یا شمیم نمنم باران؟
خلیجی یا خزر شالیتبار عطر نخلستان؟
|
|
|
|
|
نیستی
باز قلم به لکنت افتاده
واژه ها
نه با فرهاد شور می گیرند
نه از مجنون
خط می گیرند
ب
|
|
|
|
|
سرزنده ترین زندگی را درماه دیدم
|
|
|
|
|
بر خوابِ خود درمیزنی تا ظلمتت را بشکنی
|
|
|
|
|
ما را
به جرم عاشقی
از بهشت
راندند !
|
|
|
|
|
بنشین و بشنو قصه پنهان من، آهسته تر
|
|
|
|
|
تنها
مشتی شعر
مانده از حضورت
غبار زمان
کودتا کرده است
شیدا شهبازی
|
|
|
مجموع ۱۲۵۱۵۵ پست فعال در ۱۵۶۵ صفحه |